word - لغت

disturbance || اختلال

part of speech - بخش گفتار

noun || اسم

spell - تلفظ

/dɪˈstɜːbəns/

UK :

/dɪˈstɜːrbəns/

US :

family - خانواده

disturbed
مختل
undisturbed
بدون مزاحمت
disturbing
مزاحم
disturb
نگران کننده
disturbingly
---

google image

نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [disturbance] در گوگل

description - توضیح

  • a situation in which people behave violently in public


    وضعیتی که در آن مردم در ملاء عام رفتار خشونت آمیز دارند

  • something that interrupts what you are doing, or the act of making this happen


    چیزی که کاری را که انجام می‌دهید قطع می‌کند، یا عملی که باعث می‌شود این اتفاق بیفتد

  • a medical condition in which someone is mentally ill and does not behave normally


    یک وضعیت پزشکی که در آن شخصی بیمار روانی است و رفتار عادی ندارد


  • چیزی که حرف کسی را قطع می کند یا احساس نگرانی می کند


  • خشونت یا مشکل

  • to break the law by fighting or behaving extremely noisily in public


    برای زیر پا گذاشتن قانون با دعوا یا رفتار بسیار پر سر و صدا در ملاء عام


  • وضعیتی که در آن شخصی به دلیل مشکلات روحی یا عاطفی عادی فکر یا رفتار نمی کند

  • something that interrupts you esp. something loud or causing trouble


    چیزی که حرف شما را قطع می کند، به ویژه صدای بلند یا ایجاد مشکل

  • A disturbance is also something that affects usual wind conditions


    اختلال همچنین چیزی است که بر شرایط معمول باد تأثیر می گذارد

  • In New Orleans in May 1861, disturbances among the slave population were suppressed by the militia.


    در مه 1861 در نیواورلئان، ناآرامی در میان جمعیت بردگان توسط شبه نظامیان سرکوب شد.

  • The center had been created after disturbances caused by the questionnaires.


    این مرکز پس از اختلالات ناشی از پرسشنامه ایجاد شده بود.

  • The government is introducing special new measures to deal with prison riots and disturbances.


    دولت تدابیر جدید ویژه ای را برای مقابله با شورش ها و اغتشاشات زندان ها ارائه می کند.

  • Henderson claims he was suffering from extreme emotional disturbance when he attacked the woman.


    هندرسون ادعا می کند که هنگام حمله به زن از اختلال عاطفی شدید رنج می برد.

  • A sheriff's deputy went to investigate a family disturbance.


    معاون کلانتری برای بررسی یک مزاحمت خانوادگی رفت.

  • Those with well defined social support networks illustrate lower rates of psychological disturbance than their more isolated counterparts.


    افرادی که دارای شبکه های حمایت اجتماعی به خوبی تعریف شده هستند، نسبت به همتایان منزوی تر خود، میزان کمتری از اختلالات روانی را نشان می دهند.

  • Hicks paused before ringing the bell; there was some disturbance of women inside.


    هیکس قبل از زدن زنگ مکث کرد. برخی از زنان در داخل آشفتگی وجود داشت.

  • Residents complained about the disturbance caused by the work on the roads.


    اهالی از مزاحمت ناشی از کار در جاده ها شکایت داشتند.

  • Furthermore the importance of predation can be seen as yet another element in the disturbance picture.


    علاوه بر این، اهمیت شکار را می توان به عنوان عنصر دیگری در تصویر آشفتگی مشاهده کرد.

  • Few people were out around Snowdrop Street and Marsh Lane police station the scene of the disturbances the night before.


    تعداد کمی از مردم در اطراف خیابان اسنودراپ و ایستگاه پلیس مارش لین، صحنه اغتشاشات شب قبل بودند.

  • There is a fast-moving weather disturbance passing through Utah.


    یک اختلال آب و هوایی سریع در حال عبور از یوتا است.

example - مثال

  • The building work is creating constant noise dust and disturbance.


    کار ساختمان دائماً صدا، گرد و غبار و مزاحمت ایجاد می کند.

  • Their arrival had caused a disturbance in the usual pattern of events.


    ورود آنها باعث اختلال در الگوی معمول وقایع شده بود.

  • One problem is the disturbance of the local wildlife by tourists.


    یکی از مشکلات، اختلال در حیات وحش محلی توسط گردشگران است.

  • News of the arrests provoked serious disturbances in the streets.


    خبر دستگیری ها ناآرامی های جدی در خیابان ها برانگیخت.

  • He was charged with causing a disturbance after the game.


    او به ایجاد اغتشاش پس از بازی متهم شد.

  • The army is trained to deal with riots and civil disturbance.


    ارتش برای مقابله با شورش ها و اغتشاشات مدنی آموزش دیده است.

  • sleep disturbances


    اختلالات خواب

  • heart rhythm disturbances


    اختلالات ریتم قلب

  • Symptoms included confusion mood disturbance and anxiety.


    علائم شامل گیجی، اختلال خلق و خو و اضطراب بود.

  • Buildings should create minimum disturbance to the environment.


    ساختمان ها باید حداقل مزاحمتی را برای محیط زیست ایجاد کنند.

  • Fish can sense disturbances in the water.


    ماهی ها می توانند اختلالات موجود در آب را حس کنند.

  • Police had been called to a domestic disturbance.


    پلیس به یک آشوب خانگی فراخوانده شده بود.

  • She moved the nest very carefully to prevent disturbance to the birds.


    او لانه را با احتیاط حرکت داد تا از ایجاد مزاحمت برای پرندگان جلوگیری کند.

  • The government advocated strong action against Mussolini's disturbance of the peace.


    دولت از اقدام شدید علیه برهم زدن صلح توسط موسولینی حمایت کرد.

  • The traffic causes serious disturbance to residents.


    ترافیک باعث ایجاد مزاحمت جدی برای ساکنان می شود.

  • a place where you can work without disturbance


    جایی که بتوانید بدون مزاحمت کار کنید

  • an unacceptable level of disturbance to occupiers of adjacent properties


    سطح غیرقابل قبولی از مزاحمت برای متصرفین املاک مجاور

  • disturbance from noisy lorries


    ایجاد مزاحمت از کامیون های پر سر و صدا

  • environmental disturbances caused by roads and traffic


    اختلالات محیطی ناشی از جاده ها و ترافیک

  • the disturbance of marine life caused by oil spillages


    اختلال در زندگی دریایی ناشی از نشت نفت

  • His changes to the team are meant to cause as little disturbance as possible.


    تغییرات او در تیم به منظور ایجاد کمترین اختلال ممکن است.

  • The repairs have been carried out with minimal disturbance to local residents.


    تعمیرات با کمترین مزاحمت برای ساکنان محلی انجام شده است.

  • The lockdown triggered protests and disturbances in the city.


    این قرنطینه موجب اعتراض و ناآرامی در شهر شد.

  • He was arrested and charged with causing a disturbance in a public place.


    وی به اتهام ایجاد اغتشاش در یک مکان عمومی دستگیر و متهم شد.

  • Large numbers of workers involved in the disturbances have been arrested.


    تعداد زیادی از کارگران درگیر در این اغتشاشات دستگیر شده اند.

  • Several people were injured during a disturbance in the capital city.


    در جریان ناآرامی در پایتخت چند نفر مجروح شدند.

  • The decision led to serious disturbances in all the country's main cities.


    این تصمیم منجر به ناآرامی های جدی در تمام شهرهای اصلی کشور شد.

  • There had been violent disturbances among the prisoners.


    در میان زندانیان آشوب های خشونت آمیزی رخ داده بود.

  • Troops were brought in to put down the disturbance.


    نیروها برای فرونشاندن این اغتشاش وارد شدند.

  • disturbances between members of two rival factions


    ناآرامی بین اعضای دو جناح رقیب

  • disturbances involving members of a crowd of 550 demonstrators


    اغتشاشات شامل اعضای یک جمعیت 550 نفری تظاهرکنندگان

synonyms - مترادف

  • turmoil


    آشفتگی

  • uproar


    آشوب

  • brawl


    نزاع

  • commotion


    هیاهو

  • riot


    شورش

  • tumult


    غوغا

  • upheaval


    شکستگی ها

  • fracas


    سر و صدا

  • ruckus


    زحمت


  • دمپوس

  • rumpus


    بی نظمی


  • furorUS

  • furorUS


    furoreUK

  • furoreUK


    کله پاچه

  • hubbub


    هولابالو

  • hullabaloo


    کرففل

  • kerfuffle


    ردیف

  • row


    پارگی

  • ruction


    هم بزنید


  • دور زدن

  • affray


    فلپ

  • flap


    هوپلو

  • fray


    pother

  • fuss


    غرش

  • hoopla


    براق

  • pandemonium


    طوفان

  • pother


    ado

  • rumble


  • shindy



  • ado


antonyms - متضاد


  • توافق

  • aid


    کمک

  • calm


    آرام

  • calmness


    آرامش

  • contentedness


    رضایت

  • happiness


    شادی

  • harmony


    هماهنگی


  • روش


  • سفارش


  • سازمان انگلستان

  • organisationUK


    سازمان ایالات متحده

  • organizationUS


    صلح


  • لذت


  • ساکت


  • سیستم


  • آرامش ایالات متحده

  • tranquilityUS


    آرامش انگلستان

  • tranquillityUK


    سکوت


  • سکون

  • stillness


    راحتی


  • قناعت

  • serenity


    سهولت

  • contentment


    خونسردی

  • peacefulness


    باقی مانده


  • عدم فعالیت

  • composure


    آرام گرفتن

  • joy


    جمع آوری


  • inactivity


  • repose


  • collectedness