word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
از قرار معلوم، مشخصا
google image
description - توضیح
-
به راحتی قابل مشاهده، توجه یا درک است
-
به راحتی قابل مشاهده یا درک است
-
به راحتی قابل مشاهده یا درک است؛ واضح
-
نه هافرت و نه لمبکه پاسخی ندادند، اما غرور آنها مشهود بود.
-
Whether we choose to focus on military security or protection of the environment the policy relevance of our research is evident.
چه بخواهیم بر امنیت نظامی تمرکز کنیم یا بر حفاظت از محیط زیست، ارتباط سیاستی تحقیق ما مشهود است.
-
اما آشکارتر از آن رشد طبقه جدیدی از ثروت بوده است.
-
Carlos' frustration was evident in his comments.
ناامیدی کارلوس در نظرات او مشهود بود.
-
اکنون می توان آشکار کرد که او چهره خوبی دارد.
-
بدیهی است که زیبایی شناسی ماشینی بیش از نقش سبکی در انقلاب بازی کرد.
-
اعتقاد او به امداد الهی بر همگان آشکار بود.
example - مثال
-
ارکستر با لذتی آشکار نواخت.
-
اکنون برای ما آشکار شده است که اشتباهی صورت گرفته است.
-
The growing interest in history is clearly evident in the number of people visiting museums and country houses.
علاقه روزافزون به تاریخ به وضوح در تعداد بازدیدکنندگان از موزه ها و خانه های روستایی مشهود است.
-
برای من کاملاً واضح بود که او دروغ می گوید.
-
از گفته های او مشخص است که چیزی اشتباه است.
-
از چهره اش پیدا بود که واقعاً ناراحت است.
-
او خیلی واضح گفت که می خواهد ما را ترک کنیم.
-
تعهد به محصولات محلی به همان اندازه در لیست شراب رستوران مشهود است.
-
سکوت جنگل با ضربه زدن گهگاهی یک شاخه آشکار می شد.
-
The strain of her work schedule became painfully evident as she jetted from New York to London and on to Milan.
وقتی از نیویورک به لندن و به میلان پرواز می کرد، تنش برنامه کاری او به طرز دردناکی آشکار شد.
-
علائم آنها ممکن است برای مراقبانشان کمتر مشهود باشد.
-
برای من آشکار بود که این مأموریت شکست خواهد خورد.
-
از قبل واضح است که جاده های جدید فقط ترافیک جدید ایجاد می کنند.
-
از لحن صدای او کاملاً مشهود بود که او را تایید نمی کند.
-
این ویژگی ها در مقاله وبستر به وفور مشهود است.
-
میزان کامل خسارت فقط صبح روز بعد مشخص شد.
-
از بو مشخص بود که چندین روز است که زهکشی ها مسدود شده است.
-
شجاعت هری در طول بیماری برای همه آشکار بود.
-
عشق او به او در تمام کارهایی که انجام می داد آشکار بود.
-
به سرعت مشخص شد که کسی وارد شده است.
-
علاقه تواین به آدام در تمام کارهای او مشهود است.
-
فکر کردم او می خواهد من را ببیند. بدیهی است که او این کار را نمی کند.
synonyms - مترادف
-
واضح
-
آشکار
-
روشن
-
plain
جلگه
-
manifest
قابل توجه
-
noticeable
ثبت اختراع
-
patent
قابل لمس
-
conspicuous
غیر قابل اشتباه
-
palpable
قابل رویت
-
unmistakable
متمایز
-
قابل درک
-
شفاف
-
perceptible
بی چون و چرا
-
transparent
بدون ابهام
-
blatant
صریح
-
indisputable
قابل تشخیص
-
unambiguous
غیر قابل اعتراض
-
clear-cut
غیر قابل انکار
-
discernible
محسوس
-
incontestable
خیره کننده
-
incontrovertible
قابل مشاهده
-
tangible
تلفظ شده
-
glaring
مشخص شده است
-
nonambiguous
قابل توجه، برجسته، موثر
-
observable
بدون دوگانگی
-
perceivable
-
pronounced
-
unequivocal
-
marked
-
striking
-
unambivalent
antonyms - متضاد
-
unclear
غیر واضح
-
ambiguous
مبهم
-
nonobvious
غیر آشکار
-
obscure
مشکوک
-
dubious
سوال برانگیز
-
questionable
نا معلوم
-
unapparent
ناشناخته
-
uncertain
قابل بحث
-
اسرار امیز
-
vague
نامشخص
-
debatable
معمایی
-
mysterious
غیر قابل تشخیص
-
undetermined
نظری
-
enigmatical
افتضاح
-
indeterminate
مرموز
-
indistinguishable
نامعین
-
imprecise
گیج کننده
-
indistinct
غیر دقیق
-
speculative
تعریف نشده
-
abstruse
-
cryptic
-
indefinite
-
disputable
-
obfuscated
-
perplexing
-
equivocal
-
inexact
-
undefined
-
enigmatic
-
indiscernible
-
inexplicit