word - لغت

experienced || با تجربه

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

/ɪkˈspɪəriənst/

UK :

/ɪkˈspɪriənst/

US :

family - خانواده

experience
تجربه
inexperience
بی تجربگی
inexperienced
بی تجربه

google image

نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [experienced] در گوگل

description - توضیح

  • possessing skills or knowledge because you have done something often or for a long time


    داشتن مهارت یا دانش به این دلیل که کاری را اغلب یا برای مدت طولانی انجام داده اید

  • someone who is experienced has done a particular type of job before and therefore has knowledge and skills connected with the job


    شخصی که با تجربه است، نوع خاصی از کار را قبلا انجام داده است و بنابراین دانش و مهارت های مرتبط با آن کار را دارد


  • داشتن مهارت یا دانش به این دلیل که بارها کاری را انجام داده اید

  • having the skill and knowledge to do something esp. because of having done it for a long time


    داشتن مهارت و دانش برای انجام کاری، به ویژه به دلیل انجام این کار برای مدت طولانی


  • داشتن دانش یا مهارت در یک شغل یا فعالیت

  • The clinic is already in operation offering treatment by experienced chartered physiotherapists at £10 a session.


    این کلینیک در حال حاضر در حال فعالیت است و خدمات درمانی توسط فیزیوتراپیست های مجرب را با قیمت 10 پوند در هر جلسه ارائه می دهد.

  • Highly experienced cost estimators for construction projects earn around $80,000 a year.


    برآوردگران هزینه بسیار با تجربه برای پروژه های ساختمانی حدود 80000 دلار در سال درآمد دارند.

  • Harry bought it last year to instigate an eighteen-month ground-up rebuild by a dedicated team of experienced Fouga engineers.


    هری سال گذشته آن را خریداری کرد تا یک تیم اختصاصی از مهندسان باتجربه Fouga را به مدت هجده ماه بازسازی کند.

  • This job would suit someone experienced in dealing with the public.


    این شغل برای افراد با تجربه در برخورد با مردم مناسب است.

  • My elder brother was a lot more experienced in these matters than I was.


    برادر بزرگم در این مسائل بسیار باتجربه تر از من بود.

  • But the more reliable sightings, by experienced observers, showed that the eagle was going northwards.


    اما مشاهده های قابل اعتمادتر توسط ناظران با تجربه نشان داد که عقاب به سمت شمال می رود.

  • Even the most experienced of sailors get waylaid in Tobermory.


    حتی باتجربه ترین ملوانان نیز در توبرموری به سر می برند.

  • Paul liked to turn to more experienced people for advice.


    پل دوست داشت برای مشاوره به افراد با تجربه تر مراجعه کند.

  • That would test even an experienced pilot.


    این حتی یک خلبان با تجربه را آزمایش می کند.

  • an experienced skier


    یک اسکی باز با تجربه

  • Ms Carter is one of our most experienced teachers.


    خانم کارتر یکی از با تجربه ترین معلمان ما است.

example - مثال

  • an experienced player/teacher


    یک بازیکن / معلم با تجربه

  • She's highly experienced in software development.


    او در توسعه نرم افزار تجربه بالایی دارد.

  • He's very experienced in looking after animals.


    او در مراقبت از حیوانات بسیار با تجربه است.

  • She's very young and not very experienced.


    او خیلی جوان است و خیلی با تجربه نیست.

  • an experienced traveller (= somebody who has travelled a lot)


    مسافر با تجربه (= کسی که زیاد سفر کرده است)

  • She was more mature, more experienced.


    او بالغ تر، با تجربه تر بود.

  • The staff are all highly experienced.


    پرسنل همه با تجربه هستند.

  • The task needs the skills of a suitably experienced engineer.


    این کار به مهارت های یک مهندس با تجربه مناسب نیاز دارد.

  • a widely experienced and articulate politician


    یک سیاستمدار با تجربه و خوش بیان

  • an experienced teacher


    یک معلم با تجربه

  • She is very experienced in marketing.


    او در بازاریابی بسیار با تجربه است.

  • Martin is an experienced sailor.


    مارتین یک ملوان با تجربه است.

  • an experienced manager/staff/team


    یک مدیر/کارکن/تیم با تجربه

  • highly/vastly/extremely experienced


    بسیار / بسیار / بسیار با تجربه

  • We are looking for experienced truck drivers.


    به رانندگان کامیون مجرب نیازمندیم.

synonyms - مترادف


  • کارشناس

  • skilled


    ماهر

  • accomplished


    انجام شده است

  • knowledgeable


    آگاه

  • adept


    استاد


  • آموزش دیده

  • trained


    حرفه ای


  • کهنه سرباز


  • توانا


  • در انگلستان تمرین کرد

  • practisedUK


    مسلط

  • proficient


    واجد شرایط

  • qualified


    چاشنی شده

  • seasoned


    صالح

  • competent


    کامل

  • consummate


    skillfulUK

  • skilfulUK


    چیره دست

  • adroit


    ترک


  • آس

  • ace


    تست شده

  • tested


    تلاش کرد

  • tried


    زخمی از نبرد

  • battle-scarred


    کامل کردن

  • compleat


    کرکرجک


  • تحصیل کرده

  • crackerjack


    آشنا

  • educated


    خوب


  • عالی


  • سخت شده


  • hardened


antonyms - متضاد

  • inexperienced


    بی تجربه

  • amateur


    آماتور

  • amateurish


    آماتوری

  • unseasoned


    بی چاشنی

  • apprentice


    شاگرد کارآموز

  • inexpert


    بی خبره

  • new


    جدید

  • ignorant


    نادان

  • novice


    تازه کار

  • unprofessional


    غیر حرفه ای

  • unqualified


    فاقد صلاحیت

  • jackleg


    سرگرد

  • tenderfoot


    پا حساس

  • unfledged


    بی نظیر

  • uninitiated


    بدون دانش پیشین خاصی

  • unknowledgeable


    ناشناخته

  • untrained


    فاقد تعلیم


  • سبز

  • rookie


    غیرعادی

  • unaccustomed


    ناآشنا

  • unacquainted


    نا آشنا

  • unfamiliar


    بی اطلاع

  • uninformed


    تمرین نشده

  • unpracticed


    غیر ماهر

  • unskilled


    امتحان نشده

  • untried


    بی سواد

  • unversed


    سرسبز

  • verdant


    تازه


  • عمل نشده

  • unpractised


    اثبات نشده

  • unproven