word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
google image
description - توضیح
-
به درستی کار نمی کند یا به درستی ساخته نشده است
-
طرز فکر اشتباه در مورد چیزی حاوی یک اشتباه است، به طوری که شما تصمیم اشتباه می گیرید
-
if a machine system etc is faulty, there is something wrong with it that prevents it from working correctly
اگر دستگاه، سیستم و غیره معیوب باشد، مشکلی در آن وجود دارد که مانع از کارکرد صحیح آن می شود
-
دستگاه یا دستگاه معیوب کاملاً ساخته نشده یا به درستی کار نمی کند
-
درست کار نمی کند یا درست نیست
-
درست کار نمی کند
-
حاوی اشتباه، یا اشتباه است
-
اما مشاهدات خود آنها، در حالی که درست تر بود، هنوز ناقص بود.
-
بر اساس آنچه می دانیم زمانی که اطلاعات به دست آمد، گاهی اوقات جزئی و اغلب معیوب بود.
-
یا مغرضانه، معیوب و به شدت نیازمند بازنگری هستند؟
-
The longer the government stays closed, the more faulty and less timely any economic data will be he says.
او میگوید که هرچه دولت بیشتر بسته بماند، دادههای اقتصادی معیوبتر و به موقعتر خواهند بود.
-
مقامات شورا می گویند که جان افراد به دلیل نقص مکانیکی از جمله ترمزهای معیوب در معرض خطر قرار گرفته است.
-
این گزارش حاکی از آن است که آتش سوزی ناشی از سیم کشی برق معیوب بوده است.
-
They would eventually learn to recognize such syndromes in families, track down the faulty genes and devise interventions.
آنها در نهایت یاد می گیرند که چنین سندرم هایی را در خانواده ها تشخیص دهند، ژن های معیوب را ردیابی کنند و مداخلاتی را طراحی کنند.
-
It is important to note however that the assumption that electing representatives is all democracy requires is a faulty one.
با این حال، توجه به این نکته مهم است که این فرض که انتخاب نمایندگان تمام چیزی است که دموکراسی نیاز دارد، یک فرض اشتباه است.
-
Weston's article contained some interesting but faulty reasoning.
مقاله وستون حاوی دلایل جالب اما نادرستی بود.
example - مثال
-
در صورت معیوب بودن کالا، درخواست بازپرداخت کنید.
-
خرده فروشان کار معیوب را دلیل این مشکل می دانند.
-
علت این سانحه خرابی سیگنال بوده است.
-
faulty reasoning
استدلال نادرست
-
من فکر می کنم حافظه او کمی معیوب است.
-
اگر دستگاه معیوب است، باید فوراً آن را برگردانید.
-
faulty wiring/brakes
سیم کشی / ترمز معیوب
-
faulty brakes
ترمزهای معیوب
-
استدلال های او مبتنی بر استدلال نادرست بود.
-
این شرکت سال گذشته بیش از 500000 خودرو را به دلیل اتصال معیوب در مدل جدید خود فراخوان کرد.
-
این حکم بر اساس استدلال اشتباه هیئت منصفه بود.
-
Faulty record-keeping meant that many patients did not get appropriate treatment.
ثبت نامناسب به این معنی است که بسیاری از بیماران درمان مناسب را دریافت نمی کنند.
synonyms - مترادف
-
اشتباه
-
incorrect
غلط
-
flawed
ناقص
-
inaccurate
نادرست
-
erroneous
نامناسب
-
غیر دقیق
-
unsound
سفسطه امیز
-
inexact
معیوب
-
fallacious
بی اعتبار
-
defective
مبهم
-
invalid
غیر قابل اعتماد
-
amiss
منحرف
-
imprecise
دارای کمبود
-
imperfect
دچار اختلال شده است
-
unreliable
ضعیف
-
awry
بد
-
deficient
خطاپذیر
-
impaired
تحریف شده است
-
نحیف
-
ناکافی
-
fallible
لکه دار
-
distorted
تاب خورده
-
frail
خراب
-
inadequate
ترک خورده
-
unfit
آلوده
-
blemished
-
incomplete
-
warped
-
botched
-
cracked
-
tainted
antonyms - متضاد
-
faultless
بی عیب
-
flawless
بی عیب و نقص
-
impeccable
کامل
-
صدا
-
دقیق
-
کافی است
-
کافی
-
ample
درست
-
درست شد
-
صادقانه
-
خوب
-
fixed
قابل اعتماد
-
قوی
-
درست است، واقعی
-
reliable
ناشکسته
-
معتبر
-
کار کردن
-
واقعی
-
خطاناپذیر
-
unbroken
بدون خطا
-
valid
مناسب
-
سالم
-
بدون ابهام
-
precise
-
factual
-
infallible
-
errorless
-
-
veracious
-
-
unambiguous