word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
نیرومند
به زور
مجبور شد
اجباری
اجرا کنند
---
google image
description - توضیح
example - مثال
-
او با قدرت استدلال کرد.
-
آنها به زور از سرزمین خود خارج شدند.
-
او قویاً استدلال کرد که قوانین سختگیرانهتری برای مقابله با این مشکل ضروری است.
-
چیزی که من را به شدت تحت تأثیر قرار داد این بود که مردم واقعاً فکر می کنند که قیمت برابر با کیفیت است.
-
او یک بار آنقدر به یکی از هم تیمی هایش ضربه زد که بیچاره به سمت عقب در کمدش پرواز کرد.
-
با او بی احترامی شد و به زور از دفتر خارج شد.
synonyms - مترادف
-
سخت
-
vigorously
به شدت در
-
powerfully
با قدرت
-
به شدت
-
energetically
با انرژی
-
forcibly
به زور
-
strenuously
به صورت پویا
-
mightily
به صورت انفجاری
-
dynamically
سفت
-
explosively
محکم
-
stiffly
به صورت گرد
-
sturdily
عضلانی
-
roundly
با تاکید
-
firmly
مثل تبهکاران
-
muscularly
با قدرت و اصلی
-
stoutly
با یک انتقام
-
emphatically
برای شکست دادن گروه
-
like gangbusters
واقعا سخت
-
خیلی سخت
-
با خشونت
-
به صورت تهاجمی
-
قاطعانه
-
با غیرت
-
intensely
-
fiercely
-
violently
-
aggressively
-
vehemently
-
assertively
-
determinedly
-
zealously
antonyms - متضاد
-
feebly
ضعیف
-
به آرامی
-
softly
به نرمی
-
weakly
با ظرافت
-
delicately
زنجبیل
-
gingerly
کمرنگ
-
faintly
بی سر و صدا
-
به صورت ملایم
-
mildly
با ملایمت
-
tenderly
درمانده
-
frailly
خوش طعم
-
helplessly
بی قدرت
-
daintily
بی صدا
-
powerlessly
غیر قابل شنیدن
-
lightly
لنگ
-
silently
به طور نامحدود
-
inaudibly
نسبتا
-
lamely
بی ادعا
-
indefinitely
بی زور
-
moderately
بدون مزاحمت
-
unassumingly
ترسو
-
forcelessly
آرام
-
unobtrusively
به صورت مسالمت آمیز
-
timidly
محافظه کارانه
-
placidly
ناچیز
-
peacefully
به صورت نازک
-
conservatively
لرزان
-
meagrely
بی حال
-
thinly
-
shakily
-
languidly