word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
to prevent something from happening or prevent someone from doing something by doing something first
جلوگیری از اتفاق افتادن چیزی یا جلوگیری از انجام کاری با انجام کاری در ابتدا
-
برای جلوگیری از وقوع چیزی با اولین اقدام
-
The legislation is now likely to prove the basis for implementing the referendum it failed to forestall.
این قانون اکنون احتمالاً مبنای اجرای همه پرسی را که نتوانست جلوی آن را بگیرد ثابت کند.
-
But first a brief general comment about space and time in order to forestall a possible misunderstanding.
اما ابتدا یک نظر کلی در مورد مکان و زمان به منظور جلوگیری از سوء تفاهم احتمالی.
-
گارد ملی برای جلوگیری از هر گونه مشکلی وارد شد.
-
Prior's Trade Union Act of 1980 was a moderate measure intended to forestall further attacks on union power.
قانون پیشین اتحادیه کارگری در سال 1980 اقدامی معتدل بود که هدف آن جلوگیری از حملات بیشتر به قدرت اتحادیه بود.
-
Once problems have actually arisen help of various kinds may supply a remedy or at least forestall something worse.
هنگامی که مشکلات واقعاً به وجود آمد، کمک های مختلف ممکن است راه حلی ارائه دهد یا حداقل از چیزی بدتر جلوگیری کند.
example - مثال
-
سعی کنید آنچه را که فرزندتان انجام خواهد داد را پیش بینی کنید و از مشکلات جلوگیری کنید.
-
Any plans for a peaceful settlement were forestalled by the intervention of the army.
هرگونه طرحی برای حل و فصل مسالمت آمیز با مداخله ارتش از بین رفت.
-
آنها سعی کرده اند با آگاه نگه داشتن مردم از آنچه انجام می دهند، از انتقاد جلوگیری کنند.
-
دهانش را باز کرد تا حرف بزند اما ریچارد جلوی او را گرفت.
-
اجازه دهید برای جلوگیری از هرگونه سوء تفاهم احتمالی با چند توضیح شروع کنم.
-
مدیران شرکت با دعوت از رهبران اتحادیهها برای ملاقات مانع انتقاد شدند.
-
بسیاری از پزشکان آسپرین را برای جلوگیری از حمله قلبی دوم تجویز می کنند.
synonyms - مترادف
-
جلوگیری کردن
-
foil
فویل
-
thwart
خنثی کردن
-
متوقف کردن
-
مسدود کردن
-
hinder
مانع شود
-
بررسی
-
impede
مانع
-
avert
جلوگیری کند
-
frustrate
ناامید کردن
-
preclude
از بین بردن
-
obviate
دور زدن
-
obstruct
بازداشتن
-
circumvent
baulkUK
-
deter
balkUS
-
baulkUK
رهگیری
-
balkUS
کمک
-
intercept
پیش بینی کنید
-
پیشدستی کردن
-
شکست دادن
-
preempt
تاخیر انداختن
-
parry
دفع کردن
-
سر بردار
-
stave off
دور کردن
-
نیش زدن در جوانه
-
ward off
پیش دستی کردن
-
fend off
قبل وارد شوید
-
حدس دوم
-
pre-empt
-
-
second-guess
antonyms - متضاد
-
کمک
-
اجازه
-
کمک کند
-
تشويق كردن
-
رو به جلو
-
مجوز
-
ترویج
-
حمایت کردن
-
تسهیل کردن
-
facilitate
پیشرفت
-
به علاوه
-
further
فشار دادن
-
شریک
-
abet
رها کردن
-
رهایی
-
پرورش دادن، پروردن
-
foster
تسریع
-
expedite
کشت کنند
-
cultivate
پرورش دادن
-
nurture
تقویت
-
boost
تایید
-
باز کن
-
عجله کن
-
hasten
تحریک
-
stimulate
فعال کردن
-
رایگان
-
ادامه هید
-
آزاد کردن
-
liberate
سریع
-
fast-track
از دست دادن
-