word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
the number of times something happens within a particular period. or the fact of something happening often or a large number or times.
تعداد دفعاتی که چیزی در یک دوره خاص اتفاق می افتد. یا این واقعیت که چیزی اغلب یا به تعداد زیاد یا بارها اتفاق می افتد.
-
the number of times that a wave. especially a light. sound. or radio wave. is produced within a particular period. especially one second.
تعداد دفعاتی که یک موج. مخصوصا یک نور صدا. یا موج رادیویی در یک دوره خاص تولید می شود. مخصوصا یک ثانیه
-
تعداد خاصی از امواج رادیویی تولید شده در یک ثانیه که در آن سیگنال رادیویی پخش می شود.
-
تعداد دفعاتی که یک موج در یک دوره خاص تولید می شود. مخصوصا در عرض یک ثانیه
-
تعداد دفعاتی که چیزی تکرار می شود یا واقعیت چیزی که اغلب اتفاق می افتد.
-
the number of times something happens within a particular period. or the fact of something happening often or a large number of times.
تعداد دفعاتی که چیزی در یک دوره خاص اتفاق می افتد. یا این واقعیت است که چیزی اغلب یا چند بار اتفاق می افتد.
-
the number of times that a wave. especially a sound or radio wave. is produced within a particular period. especially one second.
تعداد دفعاتی که یک موج. به خصوص یک موج صوتی یا رادیویی. در یک دوره خاص تولید می شود. مخصوصا یک ثانیه
example - مثال
-
گلایه ها از تعدد اتوبوس ها در سال گذشته افزایش یافت.
-
the increasing frequency of terrorist attacks
افزایش فراوانی حملات تروریستی
-
مدت زمان غیبت های او از محل کار آنقدر نیست که من را نگران می کند.
-
فرکانس نور
-
تابش فرکانس پایین
-
گوش انسان نمی تواند صداهای با فرکانس بسیار بالا را بشنود.
-
آیا می دانید سرویس جهانی بی بی سی روی چه فرکانسی است؟
-
سگ ها می توانند فرکانس های بسیار بالا را بشنوند.
-
خانه ها در اینجا با دفعات بیشتری نسبت به سایر نقاط کشور فروخته می شوند.
-
یک بار در هفته، فرکانس خوبی برای پشتیبان گیری از همه داده ها است.
-
فرکانس sth
-
خرده فروشان آگاه به هزینه، دفعات جمع آوری پول نقد را کاهش می دهند.
-
We can surely do better in reducing the frequency and intensity of emerging market financial crises.
ما مطمئناً میتوانیم در کاهش فراوانی و شدت بحرانهای مالی بازارهای نوظهور بهتر عمل کنیم.
-
با فرکانس بیشتر/افزاینده
-
Skirmishes between privacy advocates and those collecting information are occurring with increasing frequency.
درگیریها بین طرفداران حریم خصوصی و کسانی که اطلاعات را جمعآوری میکنند بهطور فزایندهای رخ میدهد.
-
برخی از تراست ها تعداد دفعات تغییر وام را محدود می کنند.
-
فرستنده یک پالس صدا را با فرکانس 6 کیلوهرتز می فرستد.
synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
-
infrequence
به ندرت
-
infrequency
نادر بودن
-
rareness
نادر بودن
-
uncommonness
غیر معمول بودن
-
unusualness
غیرعادی بودن
-
irregularity
بی نظمی
-
paucity
کمبود
-
rarity
نادر بودن
-
scarceness
کمیاب بودن
-
scarcity
کمبود
-
unpredictability
غیر قابل پیش بینی بودن
-
استثنا
-
slowness
کندی
-
sluggishness
سستی
-
عدم سرعت