word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
ترس
ترسناک ها
ترسناک
ترساندن
به طرز وحشتناکی
---
---
google image
description - توضیح
-
احساس ترس
-
احساس نگرانی به این دلیل که ممکن است صدمه دیده باشید یا ممکن است اتفاق بدی رخ دهد
-
وحشت زده. Scared کمتر رسمی است تا ترسیده و کلمه معمولی است که در انگلیسی روزمره استفاده می شود
-
وحشت زده. ترس بیشتر رسمی به نظر می رسد تا ترس یا ترس
-
می ترسید و نگران بود که ممکن است اتفاق بدی بیفتد
-
می ترسید که ممکن است اتفاق بدی بیفتد
-
very frightened
خیلی ترسیده
-
بسیار ترسیده - مخصوصاً زمانی استفاده می شود که شما آنقدر ترسیده اید که نمی توانید فکر کنید یا حرکت کنید
-
اگر کاری را با وحشت انجام دهید، آن را انجام می دهید زیرا بسیار ترسیده اید
-
احساس ترس یا نگرانی
-
She stepped off the pavement, and a car with squealing brakes drove her back again frightened and flustered.
او از سنگفرش خارج شد و ماشینی با ترمزهای جیغ زده او را دوباره با ترس و گیج به عقب راند.
-
او ترسیده بود و روی زمین فرو رفت.
-
یک حیوان ترسیده
-
دو کودک ترسیده در گوشه ای از اتاق پنهان شده بودند.
-
او به چشمان درشت ترسیده خیره شد.
-
من ترسیدم که کسی وارد شود.
-
نترسید، این فقط رعد و برق است.
-
I was frightened my parents would get divorced, and wished that there was something I could do to make them happy again.
من می ترسیدم والدینم طلاق بگیرند و آرزو می کردم که کاش کاری می توانستم انجام دهم تا دوباره آنها را خوشحال کنم.
-
بسیاری از مردم از دندانپزشکان می ترسند.
-
او از اشتباه کردن می ترسید.
-
آیا از تاریکی می ترسید؟
-
آلیس کاملاً بی حرکت ماند، از ترس اینکه ممکن است سگ به او حمله کند.
-
می ترسیدم در صورت شکستن شاخه حرکت کنم.
example - مثال
-
یک کودک ترسیده
-
Don't be frightened.
نترس
-
He sounded frightened.
صدایش ترسیده بود.
-
از چه می ترسی؟
-
من از اینکه تنها در تاریکی به خانه بروم می ترسم.
-
عصبی بودم و از آینده می ترسیدم.
-
او گفت که از بچه دار شدن می ترسد.
-
الان خیلی میترسم ازش بپرسم
-
او می ترسید که هواپیما سقوط کند.
-
من بر او بیمناکم (= صدمه ببیند و غیره).
-
من هرگز این کار را نمی کنم. من تا حد مرگ می ترسم
-
من از عقلم ترسیدم!
-
آخرین اخبار عقل سرمایه گذاران را ترسانده است.
-
چیزی برای ترسیدن وجود ندارد
-
نمی ترسی (از اینکه) بیفتی؟
-
او می ترسید که شیشه بشکند.
-
دزدها ترسیدند و فرار کردند.
-
I was terrified (that) she wouldn’t come.
من می ترسیدم (که) او نمی آید.
-
با چشمان درشت و وحشت زده به او نگاه کرد.
-
او از احتمال سفر به تنهایی نگران بود.
-
شما فقط پارانوئید هستید
-
وقتی عصبانی شد ترسیدم.
-
بسیاری از ما از احساسات خود می ترسیم.
-
من بیشتر از سگ ها می ترسم.
-
دوست من آنقدر از پدرم می ترسد که نمی تواند به خانه ما بیاید.
-
سیمون از نتیجه اقدام خود به شدت ترسیده بود.
-
وقتی او سر او فریاد می زند می ترسد.
-
افسر پلیس کودکی ترسیده را در کلبه پیدا کرد.
-
آیا از عنکبوت ها می ترسید؟
-
ترسیدم (از اینکه) بیفتی.
-
اگر سرویس بد است از شکایت نترسید.
synonyms - مترادف
-
می ترسد
-
alarmed
هشدار داد
-
ترسیده
-
terrified
وحشت زده
-
shocked
بهت زده
-
terrorisedUK
وحشت زده انگلستان
-
terrorizedUS
ایالات متحده را به وحشت انداخت
-
cowed
منجمد
-
frozen
متحجر شده
-
affrighted
مبهوت
-
dismayed
بی اعصاب
-
panicky
شرمنده
-
petrified
متلاطم
-
startled
ترسناک
-
unnerved
hysteric
-
abashed
هیستریک
-
flustered
مشتاق
-
terror-stricken
پروانه ها
-
aghast
جوجه
-
fearful
مرغ دل
-
horrified
عروس دریایی
-
horror-struck
-
hysteric
-
hysterical
-
scary
-
spooked
-
anxious
-
butterflies
-
-
chicken-hearted
-
jellyfish
antonyms - متضاد
-
fearless
بی باک
-
unafraid
بدون ترس
-
bold
پررنگ
-
brave
شجاع
-
calm
آرام
-
comforted
دلداری داد
-
سرد
-
courageous
خوشحال
-
شجاعانه
-
valiant
سرانداز
-
daring
قهرمانانه
-
dauntless
جسور
-
heroic
دلیر
-
gallant
تزلزل ناپذیر
-
gutsy
خمیری
-
plucky
شیر دل
-
undaunted
دلخراش
-
unflinching
گلوله دار
-
doughty
چاق و چله
-
audacious
بداخلاق
-
lionhearted
سرسخت
-
mettlesome
ریگ دار
-
ballsy
منقبض نشدن
-
stout
عصبی
-
spunky
بازی
-
stouthearted
باهوش
-
gritty
-
unshrinking
-
nervy
-
-
dashing