word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
بسیار بد و بسیار قابل توجه
-
خیلی روشن و دیدنش سخته
-
قبلاً می گفت که یک چیز بد بسیار آشکار است
-
shining too brightly
بیش از حد درخشان می درخشد
-
(از چیز بد) بسیار آشکار
-
من او را با نگاه خیره کننده ترک کردم و از گروه خارج شدم تا ژولز را در انتظارم ببینم.
-
نورهای زیاد زیاد می تواند کنتراست چشمگیری بین مناطق روشن و بدون نور ایجاد کند.
-
این یک خطای فاحش بود که بیش از 2 میلیون دلار برای شرکت از دست رفته ضرر کرد.
-
یکی از مقامات که خواست نامش فاش نشود، گفت: «این یک نمونه آشکار از قضاوت بد بود.
-
من صرفاً با راه رفتن استثنای آشکاری از این عادی بودن هستم.
-
He had judged her without question but could attribute fortitude and resolution to Matilda despite the Empress's glaring faults.
او بدون هیچ سوالی او را مورد قضاوت قرار داده بود، اما میتوانست علیرغم ایرادات فاحش ملکه ماتیلدا، صلابت و اراده را به ماتیلدا نسبت دهد.
-
The government had made serious proposals during 1988 about reforming the graduate assignment system because of its glaring inefficiencies.
دولت در سال 1988 پیشنهادهای جدی برای اصلاح نظام تعیین تکلیف فارغ التحصیلان به دلیل ناکارآمدی فاحش آن ارائه کرده بود.
-
خورشید درخشان
-
او همچنان خیره کننده بود، هر چند اکنون مستقیماً رو به جلو بود.
example - مثال
-
a glaring error/omission/inconsistency/injustice
یک خطای فاحش / حذف / ناسازگاری / بی عدالتی
-
بارزترین مثال از این مشکل
-
یک نور سفید خیره کننده
-
اتاق با نور سفید خیره کننده یک لامپ برهنه روشن شده بود.
-
بیرون رفتیم زیر آفتاب خیره کننده.
-
glaring eyes
چشم های خیره کننده
-
مراقب هرگونه ناسازگاری آشکار باشید.
-
عدم ذکر نقش ایتالیا یک حذف فاحش در کتاب بود.
-
بارزترین نمونه های تخریب عمدی شهری در دهه 1960 بود.
-
glaring errors
خطاهای فاحش
-
a glaring injustice
یک بی عدالتی آشکار
-
glaring light
نور خیره کننده
-
glaring colours
رنگ های خیره کننده
-
این یک اشتباه فاحش بود.
synonyms - مترادف
-
dazzling
خیره کننده
-
روشن
-
glittering
پر زرق و برق
-
glimmering
درخشان
-
شعله ور
-
glowing
کور کردن
-
blazing
فلورسنت
-
gleaming
قوی
-
shimmering
خشن
-
blinding
شدید، قوی
-
fluorescent
فوق العاده روشن
-
تابناک
-
harsh
نورانی
-
پرتو زدن
-
رشته ای
-
radiant
نشاط آور
-
luminous
پیچ خورده
-
beaming
بره
-
shining
براق
-
incandescent
واضح
-
sparkling
پرآب
-
effulgent
سوسوزن
-
refulgent
شفاف
-
coruscating
-
lambent
-
shiny
-
vivid
-
fulgent
-
scintillating
-
lucent
-
bedazzling
antonyms - متضاد
-
dim
کم نور
-
نرم
-
subdued
رام شده است
-
subtle
نامحسوس
-
hidden
پنهان شده است
-
concealed
با فرهنگ
-
inconspicuous
قابل قبول
-
cultured
محجوب
-
agreeable
با سلیقه
-
unobtrusive
خوش اخلاق
-
tasteful
غیر قابل توجه
-
well-mannered
تصفیه شده
-
unnoticeable
بلند مرتبه
-
refined
ساکت
-
dignified
بی صدا
-
راز
-
اخلاقی
-
دزدکی
-
بدون تلفظ
-
furtive
-
unpronounced