word - لغت

homecoming || بازگشت به خانه

part of speech - بخش گفتار

noun || اسم

spell - تلفظ

/ˈhəʊmkʌmɪŋ/

UK :

/ˈhəʊmkʌmɪŋ/

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [homecoming] در گوگل

description - توضیح


  • موقعیتی که شخصی پس از مدت ها غیبت به خانه خود باز می گردد


  • فرصتی برای بازگشت دانش آموزان سابق به دبیرستان یا کالج


  • این واقعیت که شخصی پس از مدت طولانی دوری به خانه می رسد

  • a celebration at a school or a college to honour people who were students there earlier


    جشنی در یک مدرسه یا کالج برای قدردانی از افرادی که قبلاً در آنجا دانشجو بودند


  • رسیدن فرد به خانه پس از مدت طولانی دوری


  • یک جشن در یک مدرسه یا کالج، معمولاً شامل یک رقص و یک بازی فوتبال، زمانی که افرادی که قبلاً دانش‌آموز در آنجا بودند می‌توانند برای بازدید از آنجا برگردند.

  • What a homecoming! thought a pleased Andrew; as the welcome fragrance of his shop greeted him at the door.


    چه بازگشتی به خانه! اندرو خوشحال فکر کرد. در حالی که عطر خوش‌آمد مغازه‌اش دم در به استقبالش آمد.

  • Alvin and his dancers were welcomed back to the academy as homecoming heroes.


    آلوین و رقصندگانش به عنوان قهرمانان بازگشته به آکادمی مورد استقبال قرار گرفتند.

  • Coming back for her uncle's funeral was not a happy homecoming for her.


    بازگشت برای تشییع جنازه عمویش برای او خوشایند نبود.

  • Amelie hadn't thought her homecoming would be quite like this.


    آملی فکر نمی کرد بازگشتش به خانه اینطور باشد.

  • Meanwhile under the careful eye of the housekeeper, the servants were busily making preparations for the master's homecoming.


    در همین حین، خادمان زیر نظر مراقب خانه دار مشغول آماده سازی برای بازگشت ارباب بودند.

  • But today a year since John McCarthy's homecoming, their worst dread has proved unfounded.


    اما امروز، یک سال از بازگشت جان مک کارتی به خانه می گذرد، بدترین ترس آنها بی اساس است.

  • It is essential that relatives have adequate warning so that they can make arrangements for the patient's homecoming.


    ضروری است که بستگان هشدار کافی داشته باشند تا بتوانند مقدمات بازگشت بیمار به خانه را فراهم کنند.

  • Originally the homecoming event was planned for the Los Angeles Police Academy last year.


    در اصل، رویداد بازگشت به خانه برای آکادمی پلیس لس آنجلس در سال گذشته برنامه ریزی شده بود.

example - مثال

  • She spent the day preparing for his homecoming.


    او روز را صرف آماده کردن برای بازگشت به خانه خود کرد.

  • She felt no sense of homecoming.


    هیچ حسی از بازگشت به خانه نداشت.

  • They planned a special celebration for her homecoming.


    آنها جشن خاصی را برای بازگشت او به خانه در نظر گرفتند.

  • We were all eagerly awaiting my brother's homecoming from the war.


    همه ما مشتاقانه منتظر بازگشت برادرم از جنگ به خانه بودیم.

synonyms - مترادف


  • ورود

  • repatriation


    بازگشت به وطن


  • برگشت

  • revisiting


    در حال بازدید مجدد


  • بازدید کنید

  • coming back


    برگشتن


  • سفر به عقب


  • آینده


  • ظاهر

  • coming


    ورودی


  • رویکرد

  • incoming


    تخلیه


  • پیاده شدن

  • debarkation


    رسیدن

  • alighting


    هجوم

  • arriving


    فرود آمدن

  • disembarkation


    ملاقات

  • influx


  • dismounting


  • ingress


  • landing



antonyms - متضاد

  • departure


    عزیمت، خروج

  • exit


    خروج

  • departing


    در حال عزیمت

  • withdrawal


    برداشت از حساب

  • decamping


    چادر زدایی

  • decampment


    پرواز


  • در آوردن

  • takeoff


    رفتن

  • going


    بیرون رفتن

  • walkout


    جدایش، جدایی

  • egress


    در حال فرار

  • separation


    ترک

  • fleeing


    در رفتن

  • leaving


    عقب نشینی


  • مهاجرت

  • withdrawing


    فرار

  • expatriation


    فراق

  • getaway


    هگیرا

  • parting


  • migration


  • hegira