word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
wanting or needing food.
خواستن یا نیاز به غذا
-
داشتن یک آرزو یا میل قوی برای چیزی.
-
داشتن یک آرزو یا میل قوی برای چیزی که بیان شده است.
-
احساس نیاز به غذا خوردن، زیرا مدتی بوده است که شما غذا نخورده اید.
-
داشتن یک میل قوی؛ مشتاق.
-
داشتن یک نیاز یا آرزوی بزرگ برای چیزی که بیان شده است.
-
داشتن نیاز یا آرزوی بزرگ برای چیزی
example - مثال
-
به نظر من هدر دادن غذا گناه است. وقتی افراد زیادی در جهان گرسنه هستند.
-
من امیدوار بودم که مقداری غذا وجود داشته باشد - من کمی گرسنه هستم.
-
The kids kept on about how hungry they were. so their father gave them some biscuits to shut them up.
بچه ها در مورد اینکه چقدر گرسنه هستند ادامه دادند. بنابراین پدرشان مقداری بیسکویت به آنها داد تا دهانشان را ببندند.
-
بچه یک ساعت پیش شیر خورد. بنابراین او نمی تواند گرسنه باشد.
-
وقتی گربه ما گرسنه است. او شروع به پنجه زدن به پاهای من می کند.
synonyms - مترادف
-
starving
گرسنگی
-
famished
گرسنه
-
starved
گرسنه ماند
-
peckish
نوازنده
-
ravenous
بسیار گرسنه
-
hollow
توخالی
-
famishing
گرسنگی
-
voracious
حریص
-
خالی
-
unfed
تغذیه نشده
-
edacious
خسته کننده
-
esurient
مبهم
-
gluttonous
پرخور
-
hungering
گرسنگی
-
hoggish
خوک