word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
example - مثال
-
عملی برای برداشتن شیشه ای که در پایش جاسازی شده بود
-
گلوله خودش را در دیوار فرو کرد.
-
این نگرش ها عمیقاً در جامعه ما جا افتاده است (= بسیار قوی احساس می شود و تغییر آن دشوار است).
-
خبرنگاران مستقر در منطقه جنگی
synonyms - مترادف
-
بستر
-
embed
جاسازی کنید
-
ثابت
-
implant
ایمپلنت
-
ریشه
-
lodge
کلبه
-
entrench
سنگر گرفتن
-
enroot
تنظیم
-
گیاه
-
ریشه کردن
-
ingrain
تورفتگی
-
intrench
حباب کردن
-
engrain
درج کنید
-
insert
تاسيس كردن
-
تأثیر
-
دفن کردن
-
حل کن
-
فرو رفتن
-
منبت کاری
-
inlay
پایه
-
رفع کنید
-
برپایی
-
installUS
-
installUS
installUK
-
instalUK
محل
-
infix
-
infix
چوب
-
پیوند
-
graft
لنگر
-
anchor
پیوند زدن
-
engraft
antonyms - متضاد
-
dislodge
جابجا کردن
-
uproot
ریشه کن کردن
-
confuse
گیج کردن
-
از بین رفتن
-
بی قرار
-
unsettle
ترک کردن
-
به هم ریختن
-
disorganize
استخراج کردن
-
extract
محو کردن
-
برو
-
رد کردن
-
حرکت
-
ناراحت
-
upset
جابجا کند
-
displace
دلسرد کردن
-
discourage
تضعیف شود
-
weaken
برداشتن
-
پایان
-
منصرف کردن
-
dissuade
صدمه
-
برو بیرون
-
رها کردن
-
اقامت کردن
-