word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
من از انتقاد ضمنی در صدای او بدم می آمد.
-
Some judges are of the opinion that there must be an express or implied agreement between the parties before the defence can operate.
برخی از قضات بر این عقیده هستند که قبل از اینکه دفاع بتواند به کار خود ادامه دهد، باید بین طرفین توافق صریح یا ضمنی وجود داشته باشد.
-
There is an implied duty upon partners to exercise reasonable care in the performance of their duties.
یک وظیفه ضمنی بر شرکا وجود دارد که در انجام وظایف خود دقت معقولی را به عمل آورند.
-
It is presumed that costs have been reasonable in amount if their amount was expressly or impliedly approved by the client.
فرض بر این است که هزینه ها در صورتی که مبلغ آنها به طور صریح یا ضمنی توسط مشتری تایید شده باشد، از نظر مقدار معقول بوده است.
synonyms - مترادف
-
implicit
ضمنی
-
tacit
ناگفته
-
unspoken
بیان نشده
-
unexpressed
استنباط کرد
-
inferred
اعلام نشده
-
undeclared
درک کرد
-
understood
بی کلام
-
unsaid
بدون صدا
-
wordless
پیشنهادی
-
unstated
بی صدا
-
unvoiced
فرض
-
suggested
اشاره کرد
-
unuttered
تلقین شده است
-
غیر مستقیم
-
assumed
نهفته
-
hinted
قابل استنتاج
-
insinuated
استنباطی
-
indirect
ذاتی
-
latent
سازنده
-
deducible
پنهان شده است
-
inferential
مورب
-
inherent
تایید نشده
-
constructive
در کمین
-
hidden
محجبه
-
oblique
نشان دهنده
-
unacknowledged
کنایه ای
-
lurking
شرح داده شده
-
veiled
-
indicative
-
allusive
-
adumbrated
antonyms - متضاد
-
explicit
صریح
-
بیان
-
expressed
صحبت کرد
-
spoken
اظهار داشت
-
stated
صدا کرد
-
voiced
مستقیم
-
توضیح داد
-
explicated
باز کن
-
کلامی
-
verbal
دهانی
-
oral
بر زبان آورد
-
uttered
نانوشته
-
unwritten
آوازی
-
vocal
گفت
-
said
مبتدی
-
nuncupative
مفصل بندی شده است
-
articulated
vocalisedUK
-
vocalisedUK
vocalizedUS
-
vocalizedUS
تلفظ شده
-
pronounced
آوایی
-
articulate
سونانت
-
phonetic
اعلام کرد
-
phonic
ارتباط برقرار کرد
-
sonant
دهان به دهان
-
enunciated
روشن
-
communicated
املا شده
-
told
-
-
declared
-
-
spelled-out