word - لغت

implied || ضمنی

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

/ɪmˈplaɪd/

UK :

/ɪmˈplaɪd/

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [implied] در گوگل

description - توضیح

  • not stated openly, but understood to exist or to be true


    آشکارا بیان نشده است، اما وجود یا واقعی بودن درک شده است

  • if something is implied, it is understood to be true or to exist although it is not stated directly or in a legal agreement


    اگر چیزی متضمن باشد، درست است یا وجود دارد، اگرچه مستقیماً یا در یک قرارداد قانونی بیان نشده است.

example - مثال

  • I disliked the implied criticism in his voice.


    من از انتقاد ضمنی در صدای او بدم می آمد.

  • Some judges are of the opinion that there must be an express or implied agreement between the parties before the defence can operate.


    برخی از قضات بر این عقیده هستند که قبل از اینکه دفاع بتواند به کار خود ادامه دهد، باید بین طرفین توافق صریح یا ضمنی وجود داشته باشد.

  • There is an implied duty upon partners to exercise reasonable care in the performance of their duties.


    یک وظیفه ضمنی بر شرکا وجود دارد که در انجام وظایف خود دقت معقولی را به عمل آورند.

  • It is presumed that costs have been reasonable in amount if their amount was expressly or impliedly approved by the client.


    فرض بر این است که هزینه ها در صورتی که مبلغ آنها به طور صریح یا ضمنی توسط مشتری تایید شده باشد، از نظر مقدار معقول بوده است.

synonyms - مترادف

  • implicit


    ضمنی

  • tacit


    ناگفته

  • unspoken


    بیان نشده

  • unexpressed


    استنباط کرد

  • inferred


    اعلام نشده

  • undeclared


    درک کرد

  • understood


    بی کلام

  • unsaid


    بدون صدا

  • wordless


    پیشنهادی

  • unstated


    بی صدا

  • unvoiced


    فرض

  • suggested


    اشاره کرد

  • unuttered


    تلقین شده است


  • غیر مستقیم

  • assumed


    نهفته

  • hinted


    قابل استنتاج

  • insinuated


    استنباطی

  • indirect


    ذاتی

  • latent


    سازنده

  • deducible


    پنهان شده است

  • inferential


    مورب

  • inherent


    تایید نشده

  • constructive


    در کمین

  • hidden


    محجبه

  • oblique


    نشان دهنده

  • unacknowledged


    کنایه ای

  • lurking


    شرح داده شده

  • veiled


  • indicative


  • allusive


  • adumbrated


antonyms - متضاد

  • explicit


    صریح


  • بیان

  • expressed


    صحبت کرد

  • spoken


    اظهار داشت

  • stated


    صدا کرد

  • voiced


    مستقیم


  • توضیح داد

  • explicated


    باز کن


  • کلامی

  • verbal


    دهانی

  • oral


    بر زبان آورد

  • uttered


    نانوشته

  • unwritten


    آوازی

  • vocal


    گفت

  • said


    مبتدی

  • nuncupative


    مفصل بندی شده است

  • articulated


    vocalisedUK

  • vocalisedUK


    vocalizedUS

  • vocalizedUS


    تلفظ شده

  • pronounced


    آوایی

  • articulate


    سونانت

  • phonetic


    اعلام کرد

  • phonic


    ارتباط برقرار کرد

  • sonant


    دهان به دهان

  • enunciated


    روشن

  • communicated


    املا شده

  • told



  • declared



  • spelled-out