word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
فردیت
فردی شده
فردی کردن
google image
description - توضیح
example - مثال
-
individually wrapped chocolates
شکلات های بسته بندی شده جداگانه
-
مدیر با همه آنها جداگانه صحبت کرد.
-
این هتل دارای 100 اتاق خواب با طراحی جداگانه است.
-
دانش آموزان به صورت فردی قدرت کمی دارند، اما در مجموع می توانند تأثیرگذارتر باشند.
-
بچه ها ابتدا به صورت انفرادی و سپس به صورت گروهی می خوانند.
synonyms - مترادف
-
independently
به طور مستقل
-
تنها
-
separately
بصورت جداگانه
-
singly
به تنهایی
-
شخصا
-
seriatim
سریاتیم
-
exclusively
منحصرا
-
discretely
بطور گسسته
-
restrictedly
به صورت محدود
-
by oneself
توسط خود
-
بدون کمک
-
به روش خودت
-
solely
صرفا
-
جدا از هم
-
توسط خودتان
-
بدون کمک دیگری
-
به صورت فردی
-
individualistically
مجزا
-
distinctly
به طور ناهمگون
-
disjointly
به طور مستقیم
-
به صورت خصوصی
-
privately
به ترتیب
-
severally
متفاوت
-
غیر مرتبط
-
unconnectedly
نه با هم
-
برای خود
-
for oneself
به صورت حضوری
-
به سهم خود
-
-
unaided
-
unassisted
antonyms - متضاد
-
با یکدیگر
-
jointly
به طور مشترک
-
collectively
به صورت جمعی
-
en masse
به صورت دسته جمعی
-
به عنوان یک گروه
-
به عنوان یکی
-
simultaneously
همزمان
-
همه با هم
-
unitedly
به صورت متحد
-
accompanied
همراه
-
dependently
وابسته
-
در یک گروه
-
در مجموع
-
aggregately
ترکیب شده
-
combined
متقابلا
-
altogether
به طور همزمان
-
mutually
در کنسرت
-
conjointly
کمک کرد
-
به طور کلی
-
assisted
به طرز نزدیک
-
در امتداد
-
به صورت ترکیبی
-
به صورت تعاونی
-
combinedly
معمولا
-
cooperatively
به صورت تجمعی
-
commonly
با
-
compositely
به طور هماهنگ
-
cumulatively
جمع آوری شده
-
-
concertedly
-
collectedly