word - لغت

interfering || دخالت کردن

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

/ˌɪntəˈfɪərɪŋ/

UK :

/ˌɪntərˈfɪrɪŋ/

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interfering] در گوگل

description - توضیح

  • An interfering person gets involved in other people's lives in an unwanted and annoying way


    یک فرد مداخله گر به شکلی ناخواسته و آزاردهنده درگیر زندگی دیگران می شود

example - مثال

  • She's an interfering busybody!


    او یک سرمشغله مداخله گر است!

  • He's an interfering old busybody - who I go out with is none of his business!


    او یک پیرمرد شلوغ مداخله گر است - که من با او بیرون می روم به او مربوط نیست!

synonyms - مترادف

  • intrusive


    سرزده

  • meddling


    مداخله کردن

  • prying


    فضولی

  • meddlesome


    مداخله گر

  • nosy


    فضول

  • obtrusive


    مزاحم

  • pushy


    زورگو

  • nosey


    رسمی

  • officious


    جاسوس

  • intruding


    متکبر

  • snoopy


    مشغول

  • presumptuous


    فرض


  • بیرون زده

  • presuming


    کنجکاو

  • protrusive


    جاسوسی

  • inquisitive


    هل دادن

  • snooping


    کاوشگری

  • pushing


    شلوغ

  • probing


    نبی

  • busybody


    قطع کردن

  • nebby


    دخالت

  • intermeddling


    درهم تنیده

  • interrupting


    منقطع

  • interference


    مداخله گری

  • interloping


    سرگیجه

  • interruptive


    بیش از حد کنجکاو

  • meddlesomeness


    علاقه بیش از حد

  • nosiness


    فضول پارکر

  • over-curious


  • over-interested


  • nosy-parker


antonyms - متضاد

  • unobtrusive


    محجوب

  • incurious


    کنجکاو

  • uncurious


    غیر کنجکاو

  • uninterested


    بی علاقه

  • discreet


    با احتیاط

  • uncaring


    بی توجه

  • indifferent


    بي تفاوت

  • unconcerned


    بی دغدغه