word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
ماضی ساده و ماضی از تفسیر
-
تصمیم گرفتن که معنای مورد نظر چیزی چیست
-
to express your own ideas about the intended meaning of a play or a piece of music when performing it
برای بیان ایده های خود در مورد معنای مورد نظر یک نمایشنامه یا یک قطعه موسیقی هنگام اجرای آن
-
برای تغییر آنچه که کسی می گوید به زبان دیگری
example - مثال
-
تفسیر این آمارها بدون دانستن اینکه چگونه به دست آمده اند دشوار است.
-
هیئت منصفه نباید سکوت متهم را به عنوان نشانه گناه تفسیر کند.
-
اگر قرار است نمایشنامه های شکسپیر به مخاطبان زیادی برسد، باید به سبک مدرن تفسیر شوند.
-
ما باید از راهنمای خود بخواهیم که برای ما تفسیر کند.
synonyms - مترادف
-
took
گرفت
-
assumed
فرض
-
فرض می شود
-
presumed
فرض شده است
-
expected
انتظار می رود
-
imagined
تصور کرد
-
believed
معتقد
-
gathered
جمع آوری کرد
-
surmised
حدس زده شد
-
conjectured
حدس زد
-
guessed
مشکوک
-
suspected
قابل اعتماد
-
trusted
به جرات گفتن
-
dared say
استنباط کرد
-
deduced
تخمین زده
-
estimated
رقم زده است
-
figured
فرضیه ایالات متحده
-
hypothesizedUS
استدلال کرد
-
reasoned
درک کرد
-
understood
الهی
-
divined
خیال کرد
-
fancied
برداشت کرد
-
gleaned
محاسبه کرد
-
inferred
فکر
-
reckoned
احاطه شده
-
speculated
نتیجه گیری
-
تعبیر شد
-
compassed
به جرات گفت
-
concluded
-
construed
-
dare-said
antonyms - متضاد
-
uninterpreted
تفسیر نشده