word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
چشمان آبی خندان او
-
laughing faces
چهره های خندان
-
وقتی او این را گفت نزدیک بود از خنده بمیرم.
-
آنها به شوخی های او خندیدند.
-
I couldn't stop laughing.
نمی توانستم جلوی خنده ام را بگیرم.
-
گفتم باید صحبت کند و عصبی خندید.
-
او خیلی بامزه است - او واقعاً مرا می خنداند.
-
بسیار نادر است که کتابی آنقدر خوب باشد که واقعاً با صدای بلند بخندید.
-
خیلی خنده دار بود از خنده ترکیدم (= ناگهان و بلند خندیدم).
-
I laughed till I cried.
خندیدم تا اینکه گریه کردم
synonyms - مترادف
-
laughter
خنده
-
chuckling
خندیدن
-
chortling
چرت زدن
-
giggling
غوغا کردن
-
guffawing
شلیک کردن
-
hooting
هیستریک
-
hysterics
شادی
-
hilarity
زوزه کشیدن
-
howling
تیتر زدن
-
tittering
گاف
-
غرش
-
guffaw
خنده شکمی
-
roar
چرتله
-
belly laugh
دزدگیر
-
giggle
نیشخند
-
chortle
غلغله کردن
-
snigger
cachinnation
-
snicker
داغ کردن
-
chuckle
گریه کن
-
cackle
پوست کندن
-
cachinnation
خنده بلند
-
hoot
خنده عمیق
-
shriek
خنده از ته دل
-
howl
باد
-
peal
صدای خنده
-
فریاد خنده
-
-
hearty laugh
-
gale
-
peal of laughter
-
shriek of laughter
antonyms - متضاد
-
boring
حوصله سر بر
-
tiring
خسته کننده