word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
a record of short pieces of information such as people's names, usually written or printed with a single thing on each line and often ordered in a way that makes a particular thing easy to find
رکوردی از اطلاعات کوتاه، مانند نام افراد، که معمولاً با یک چیز در هر خط نوشته یا چاپ می شود و اغلب به گونه ای سفارش داده می شود که یافتن یک چیز خاص را آسان می کند.
-
اگر یک کشتی فهرستی داشته باشد، به یک طرف خم می شود.
-
برای تهیه فهرست، یا گنجاندن چیزی در فهرست
-
(کشتی) به یک طرف خم شدن مخصوصاً در اثر آسیب
-
برای در دسترس قرار دادن سهام یک شرکت در یک بازار مالی خاص
-
در دسترس قرار دادن چیزی، به ویژه ملکی برای خرید مردم
-
a record of short pieces of information usually arranged one below the other so that they can be read easily or counted
رکوردی از اطلاعات کوتاه که معمولاً یکی زیر دیگری مرتب می شوند تا بتوان آنها را به راحتی خواند یا شمارش کرد
-
(به ویژه کشتی) به یک طرف خم شدن
-
to make a record of short pieces of information usually arranging one below the other so that they can be read easily or counted
برای ثبت اطلاعات کوتاه، معمولاً یکی زیر دیگری مرتب می شود تا بتوان آنها را به راحتی خواند یا شمارش کرد.
-
برای در دسترس قرار دادن سهام یک شرکت در یک بازار سهام خاص
-
وقتی چیزی با قیمتی خاص فهرست می شود یا فهرست می شود، با آن قیمت برای فروش است
example - مثال
-
یک لیست خرید
-
آیا نام شما در لیست است؟
-
من فهرستی از مکانهایی که میخواهم تا زمانی که در پاریس هستیم از آنها بازدید کنم، تهیه کردهام.
-
من برخی از مطالب خواندنی مفید را در جزوه فهرست کرده ام.
-
تانکر در فهرست بدی قرار دارد و هر لحظه ممکن است غرق شود.
-
سال گذشته، هشت شرکت جدید در بورس لاهور پذیرفته شد.
-
این بازیگر 5000 فوت مربع خود را فهرست کرده است. خانه و قصد دارد یک مکان جدید در منطقه لس آنجلس پیدا کند.
-
اگر به اینترنت نگاه کنید، محصولی را که در چندین وب سایت فهرست شده است، پیدا خواهید کرد.
-
مشاور املاک به ما پیشنهاد داد 700000 دلار لیست کنیم.
-
من یک لیست طولانی از چیزهایی دارم که باید برای خانه جدیدمان تهیه کنیم.
-
تانکر در لیست بد است و ممکن است غرق شود.
-
The professor gave us a handout in which she listed the books we were supposed to read for the course.
استاد به ما جزوه ای داد که در آن کتاب هایی را که قرار بود برای دوره بخوانیم فهرست کرده بود.
-
لیستی از نامزدهای احتمالی برای این شغل
-
من لیستی از سفارشات این هفته تهیه کرده ام.
-
مبلمان اداری جدید در لیست اولویت های ما قرار ندارند.
-
هشت شرکت جدید در بورس لاهور پذیرفته شد.
-
تعداد فزاینده ای از شرکت های آمریکای لاتین سهام خود را در ایالات متحده فهرست کرده اند.
-
Many have decided not to list in New York, mainly because of the high cost of regulatory compliance there.
بسیاری تصمیم گرفتهاند که در نیویورک فهرست نشوند، عمدتاً به دلیل هزینه بالای انطباق مقررات در آنجا.
-
ملک در W 4th Street به تازگی بیش از 2 میلیون دلار فهرست شده است.
synonyms - مترادف
-
tilt
کج کردن
-
joust
تیراندازی
-
duel
دوئل
-
مسابقات
-
مسابقه
-
combat
مبارزه کن
-
مبارزه کردن
-
tourney
تورنمنت
-
رویارویی
-
bout
مبارزه
-
clash
برخورد
-
تعارض
-
skirmish
تکان خوردن
-
ملاقات
-
scuffle
درگیری
-
تقلا
-
حمله کنند
-
collision
شکستگی ها
-
fracas
کشمکش
-
scrimmage
تنظیم به
-
tussle
همخوانی داشتن
-
set-to
نامزدی
-
جوست زدن
-
engagement
عبور از بازوها
-
jousting
لیست ها
-
تقابل
-
the lists
نبرد
-
confrontation
نزاع
-
سگ جنگی
-
brawl
-
dogfight