word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
فاعل فاعل از ادغام
-
برای ترکیب یا پیوستن به یکدیگر، یا ایجاد چیزهایی برای انجام این کار
-
برای پیوستن به یک خط ترافیک در حال حرکت بدون کاهش سرعت سایر وسایل نقلیه
example - مثال
-
آنها تصمیم گرفتند این دو شرکت را در یک شرکت ادغام کنند.
-
دو بانک بزرگ کشور در حال برنامه ریزی برای ادغام هستند.
-
پس از مدتی مسیر باریک با مسیر وسیع تری ادغام می شود.
synonyms - مترادف
-
اتحاد. اتصال
-
ترکیبی
-
merger
ادغام
-
coupling
جفت
-
unification
اتحاد
-
junction
اتصال
-
combining
ترکیب کردن
-
consolidation
تثبیت
-
connecting
برقراری ارتباط
-
linking
ربط دادن
-
ارتباط
-
joining
پیوستن
-
amalgamation
ذوب
-
fusion
فدراسیون
-
federation
کنفدراسیون
-
confederation
پیوستگی
-
conjunction
الحاق
-
ائتلاف
-
incorporation
ملاقات
-
تلاقی
-
متحد کردن
-
confluence
اتحادیه
-
uniting
گرد هم آمدن
-
integration
همدلی
-
ارتباط دادن
-
melding
مفصل
-
coming together
-
mergence
-
coadunation
-
-
antonyms - متضاد
-
breakup
جدایی
-
disconnection
قطع ارتباط
-
dissolution
انحلال
-
disunion
تقسیم
-
فراق
-
parting
تقسیم بندی
-
partition
شقاق
-
schism
بریدگی
-
scission
شکاف
-
جدایش، جدایی
-
separation
کسری کردن
-
fractionalization
دوشاخه شدن
-
fractionation
جدا کردن
-
bifurcation
کناره گیری
-
sundering
شکافت
-
severance
تقسیم کردن
-
detachment
اختلاف
-
break-up
تضاد
-
fission
تفکیک
-
splitting
پراکندگی
-
discord
تضعیف شدن
-
antagonism
شکستن
-
disassociation
طلاق
-
dispersal
اختلاف نظر
-
weakening
متارکه
-
breaking
-
-
rift
-
disagreement
-
splitting up
-
disengagement