word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
من خوشحالم که می گویم پروژه در حال اتمام است.
-
با نزدیک شدن به روز عروسی، شروع به فکر کردن در مورد ازدواج کردم.
-
وقتی به فرودگاه نزدیک شدیم، کاپیتان علامت کمربند ایمنی را روشن کرد.
synonyms - مترادف
-
approaching
نزدیک شدن
-
imminent
قریب الوقوع
-
impending
آینده
-
coming
نزدیک
-
forthcoming
انتظار
-
upcoming
پیش رو
-
proximate
پیشبرد
-
pending
تهدید کننده
-
oncoming
تقریبی
-
advancing
در دست
-
threatening
آمدن
-
approximating
در حال ظهور
-
بستن
-
انتظار می رود
-
looming
در راه
-
نزدیک در دست
-
در شرف وقوع است
-
expected
در آینده
-
در باد
-
آینده نگر
-
در افق
-
در هوا
-
در خط لوله
-
جمع آوری
-
prospective
روی کارت ها
-
پیش بینی شده است
-
-
-
gathering
-
-
anticipated
antonyms - متضاد
-
دیر
-
اخیر
-
departing
در حال عزیمت
-
gone
رفته
-
leaving
ترک
-
گذشته
-
غیر صمیمی
-
از راه دور
-
بعد
-
far-off
دور
-
bygone
هرگز
-
سپری شده
-
elapsed
جاری
-
واپس نشینی، پسروی
-
receding
گذراندن
-
passing
قبلی
-
preceding
با تاخیر
-
delayed
خیلی دور
-
بعید
-
قابل اجتناب
-
avoidable
مشکوک
-
doubtful
قابل فرار
-
escapable
آینده
-
-