word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
مسیر از نزدیک رودخانه را دنبال می کند. گهگاه به دور دسته ای از درختان منحرف می شود.
-
شما ممکن است گاهی اوقات نام افراد را فراموش کنید.
-
او فقط گاهی اوقات خواهرزاده اش را می بیند. بنابراین هنگام انجام این کار، او را با هدایا دوش می دهد.
-
آیا هرگز به ذهن شما خطور نمی کند که من ممکن است دوست داشته باشم گاهی اوقات تنها باشم؟
-
من بدم نمی آید که گاهی به او کمک کنم. اما این فراتر از یک شوخی است.
synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
-
مکررا
-
غالبا
-
دائما
-
به طور منظم
-
routinely
به طور معمول
-
همیشه
-
continually
به طور پیوسته
-
continuously
به طور مداوم
-
habitually
بر حسب عادت
-
steadily
به طور پیوسته
-
twenty-four-seven
بیست و چهار و هفت
-
معمولا
-
commonly
معمولا
-
customarily
به طور معمول
-
به طور معمول