word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
برآورد کردن
برآوردگر
بیش از حد
دست کم گرفتن
تخمین زده
google image
description - توضیح
-
فکر کردن به چیزی بهتر، مهمتر از آنچه واقعا هست
-
حدس زدن مقدار یا مقداری که خیلی زیاد است
-
یک محاسبه، قضاوت یا حدس که خیلی بزرگ است
-
فکر کردن به اینکه چیزی بزرگتر یا بزرگتر از آنچه هست است
-
حدس زدن مقدار خیلی زیاد یا اندازه خیلی بزرگ
-
فکر کردن به اینکه چیزی بهتر یا مهمتر از چیزی است که واقعاً هست
-
فکر کردن به اینکه کسی قوی تر، یا ماهرتر، باهوش تر یا مصمم تر از آن چیزی است که واقعاً هست
-
حدسی که مقدار آن خیلی زیاد است
-
فکر کردن به این که چیزی بزرگتر، افراطی تر، یا مهمتر از چیزی است که واقعاً هست یا خواهد بود
-
فکر کردن به اینکه چیزی بزرگتر یا مهمتر از چیزی است که واقعاً هست یا خواهد بود
-
فکر کردن به اینکه کسی در انجام کاری بهتر، باهوش تر و غیره از آن چیزی است که واقعاً هستند
-
عقیده به اینکه چیزی بزرگتر یا مهمتر از چیزی است که واقعاً هست
-
The significance of this result whose outlines have been generally confirmed since can hardly be overestimated.
اهمیت این نتیجه، که خطوط کلی آن از آن زمان به طور کلی تأیید شده است، به سختی قابل ارزیابی است.
-
من برای چهل نفر غذا درست کردم، اما به نظر می رسد بیش از حد تخمین زده باشم.
-
Biased estimates of variation in reproductive success may also cause the effects of particular phenotypic traits on reproductive success to be overestimated.
تخمین های مغرضانه از تنوع در موفقیت باروری همچنین ممکن است باعث شود که اثرات صفات فنوتیپی خاص بر موفقیت باروری بیش از حد برآورد شود.
-
با این حال، حتی با آن ارزیابی تاریک، ریچارد هلمز تأثیر واقعی خود را بیش از حد برآورد کرد.
-
ما بیش از حد تخمین زدیم که این سفر چقدر طول می کشد و خیلی زود رسیدیم.
-
پس از این ممکن است ارزیابی شود که آیا او اهمیت آن را بیش از حد برآورد کرده است.
-
A Harvard University survey found that Americans significantly overestimate the cost of higher education.
یک نظرسنجی دانشگاه هاروارد نشان داد که آمریکایی ها به طور قابل توجهی هزینه آموزش عالی را بیش از حد برآورد می کنند.
-
اشتباه دوم، برآورد بیش از حد هزینه حافظه بود.
-
به سختی می توان تأثیر این بحران را دست بالا ارزیابی کرد.
-
برخی ناظران بر این باورند که نظرسنجی ها تأثیر رأی دهندگان بلاتکلیف را بیش از حد برآورد کرده است.
-
In his budget and health care proposals, Clinton overestimated the public tolerance for new government programs.
کلینتون در پیشنهادهای بودجه و مراقبت های بهداشتی خود، تحمل عمومی برای برنامه های جدید دولت را بیش از حد برآورد کرد.
-
مردم خطر ابتلا به این بیماری را بیش از حد برآورد کردند.
-
ژنرال ها قدرت نیروهای دشمن را بیش از حد ارزیابی کرده بودند.
-
هرگز توانایی یا قدرت خود را هنگام شنا در اقیانوس دست بالا نگیرید.
example - مثال
-
زمانی که او را ارتقا دادند، توانایی او را بیش از حد ارزیابی کردند.
-
اهمیت این یافته ها را نمی توان دست بالا گرفت (= بسیار زیاد است).
-
وزارت مالیه به طور مداوم کسری بودجه خود را بیش از حد برآورد می کرد.
-
ما هزینه را حدود 2 درصد بیش از حد برآورد کردیم.
-
بیش از حد تخمین زدم و بعد از مهمانی غذای زیادی باقی مانده بود.
-
بسیاری از ما زمان و انرژی خود را دست بالا ارزیابی می کنیم.
-
طبق این نظرسنجی، نمایندگان اغلب اندازه اتاق ها را بیش از حد تخمین می زنند.
-
We cannot overestimate the importance of this work.
ما نمی توانیم اهمیت این کار را دست بالا بگیریم.
-
The benefits of nuclear technology she said, had been grossly overestimated.
او گفت که مزایای فن آوری هسته ای به شدت بیش از حد برآورد شده است.
-
آنها مجبور شدند به این نتیجه برسند که او را بیش از حد ارزیابی کرده اند.
-
این کسری ناشی از برآورد بیش از حد درآمد در سال گذشته بود.
-
Experts put remaining tiger numbers at somewhere between 5,000 and 7,000, although this could be an overestimate.
کارشناسان تعداد ببرهای باقیمانده را بین 5000 تا 7000 عنوان می کنند، اگرچه این می تواند بیش از حد تخمین زده شود.
-
می ترسم ترزا برای همیشه قدرتش را دست بالا بگیرد.
-
من فکر می کنم که ما سرعت رشد را به شدت بیش از حد برآورد کرده ایم.
-
Most people overestimate what they can achieve in a day and underestimate what they can achieve in a year.
اکثر مردم آنچه را که در یک روز می توانند به دست آورند دست کم می گیرند و آنچه را که در یک سال می توانند به دست آورند دست کم می گیرند.
-
درآمدهای بالقوه خود را صادقانه ارزیابی کنید - بیش از حد برآورد نکنید.
-
فکر میکردم خیلی سریع آن را برمیدارند، اما آنها را بیش از حد ارزیابی کردم.
-
بخشی از مشکل، برآورد بیش از حد فروش بلیط بود.
-
کارشناسان این رقم را 6 میلیون دلار تخمین می زنند، هرچند ممکن است این رقم بیش از حد باشد.
synonyms - مترادف
-
exaggerate
اغراق کردن، مبالغه
-
inflate
باد کردن
-
overstate
اغراق کردن
-
magnify
بزرگ کردن
-
overemphasiseUK
بیش از حد تاکید بر انگلستان
-
overemphasizeUS
تاکید بیش از حد ایالات متحده
-
overrate
بیش از حد
-
overvalue
ارزش بیش از حد
-
amplify
تقویت
-
منفجر کردن چیزی نامتناسب
-
اجازه بیش از حد برای
-
یک مورد فدرال از
-
تولید از
-
embellish
آراستن
-
embroider
گلدوزی کردن
-
overdo
زیاده روی
-
dramatizeUS
دراماتیز ایالات متحده
-
overplay
بازی بیش از حد
-
dramatiseUK
dramatiseUK
-
colourUK
colorUK
-
hyperbolize
هذل گویی کردن
-
pad
پد
-
colorUS
رنگ آمریکا
-
کش آمدن
-
منفجر کردن
-
ساختن
-
منفجر کردن از همه نسبت
-
از تپه خال کوهی بسازید
-
overdraw
اضافه برداشت
-
بسط دادن
-
enlarge
بزرگنمایی کنید
antonyms - متضاد
-
underestimate
دست کم گرفتن
-
underrate
کم ارزش کردن
-
undervalue
MinimiseUK
-
minimiseUK
به حداقل رساندن ایالات متحده
-
minimizeUS
کاهش
-
diminish
تحقیر کردن
-
belittle
trivialiseUK
-
trivialiseUK
بی اهمیت کردن ایالات متحده
-
trivializeUS
مستهلک کردن
-
depreciate
خلع درجه
-
disparage
بی ارزش کردن
-
downgrade
کم بیان کردن
-
devalue
کوچک کردن
-
understate
کم رنگ کردن
-
minify
بد جایزه دادن
-
downplay
كاهش دادن
-
misprize
کاهش دادن
-
ویلیپند
-
lessen
کم تاکید کردن
-
vilipend
بی توجهی
-
underemphasize
قضاوت نادرست
-
disregard
بازی کردن
-
misjudge
روشن کردن
-
بی تاکید کردن
-
کوتاه بفروش
-
de-emphasize
براق بیش از
-
ارزان نگه دارید
-
gloss over
شانه بالا انداختن
-
نادیده گرفتن
-
-