word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
I think she's overplaying the significance of his remarks.
من فکر می کنم که او اهمیت سخنان او را بیش از حد بازی می کند.
synonyms - مترادف
-
exaggerated
اغراق آمیز
-
overdid
زیاده روی کرد
-
overdone
بیش از حد
-
overemphasisedUK
بیش از حد تاکید شده انگلستان
-
overemphasizedUS
تاکید بیش از حد ایالات متحده
-
overstated
اغراق شده
-
dramatisedUK
دراماتیک انگلستان
-
dramatizedUS
نمایشنامه ای ایالات متحده
-
magnified
بزرگ شده
-
overstressed
استرس بیش از حد
-
hyperbolized
هذلولی شده
-
overdrew
اضافه برداشت
-
overdrawn
کشیده شده است
-
stretched
کشیده شده
-
straught
برجسته شده
-
overpitched
بیش از حد استفاده شده است
-
accentuated
به حداکثر رساندن انگلستان
-
overused
maximizedUS
-
maximisedUK
بیش از حد عمل کرد
-
maximizedUS
بیش از حد کار کرده
-
overacted
اضافه کار شده
-
overworked
لهجه دار
-
overwrought
دزدیده شده
-
accented
آن را روی ضخیم گذاشت
-
mugged
آن را کوبید
-
اشاره کرد
-
خارج از تناسب منفجر شد
-
pointed up
خارج از تناسب
-
blew out of proportion
برده شد
-
blown out of proportion
-
got carried away
antonyms - متضاد
-
understated
کم گفته
-
unembellished
بی آراسته
-
realistic
واقع بین
-
unexaggerated
اغراق نشده
-
believable
قابل باور
-
discreet
با احتیاط
-
genuine
اصل
-
صادقانه
-
واقعی
-
restrained
مهار شده
-
درست است، واقعی
-
veracious
آرام
-
نامحسوس
-
calm
خاموش
-
inconspicuous
بی ادعا
-
muted
تحریف نشده
-
unassuming
محجوب
-
undistorted
بی تکلف
-
unobtrusive
مستهلک شد
-
unpretentious
تحت اللفظی
-
veritable
فروتن
-
depreciated
طبیعی
-
literal
ساکت
-
سرکوب شده
-
ساده
-
رام شده است
-
repressed
بدون تقلب
-
بی تاب
-
subdued
-
unadulterated
-
unflashy