parasitic

base info - اطلاعات اولیه

parasitic - انگلی

adjective - صفت

/ˌpærəˈsɪtɪk/

UK :

/ˌpærəˈsɪtɪk/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [parasitic] در گوگل
description - توضیح

  • زندگی در یا روی گیاه یا حیوان دیگری و گرفتن غذا از آنها

  • a parasitic person is lazy, does no work and depends on other people


    یک فرد انگلی تنبل است، کار نمی کند و به افراد دیگر وابسته است

  • a parasitic disease is caused by parasites


    یک بیماری انگلی توسط انگل ایجاد می شود

  • Parasitic organisms live on other animals or plants of a different type and feed from them


    موجودات انگلی روی حیوانات یا گیاهان دیگر از نوع متفاوت زندگی می کنند و از آنها تغذیه می کنند

  • A parasitic disease is caused by a parasite (= an animal or plant that lives on or in another animal or plant of a different type and feeds from it)


    بیماری انگلی توسط یک انگل ایجاد می شود (= حیوان یا گیاهی که روی یا در حیوان یا گیاه دیگری از نوع متفاوت زندگی می کند و از آن تغذیه می کند)

  • A parasitic person lives by other people working giving them money etc.


    یک فرد انگلی توسط افراد دیگری که کار می کنند زندگی می کند، به آنها پول می دهد و غیره.

  • Parasitic beetles often make their homes in the nests of ants.


    سوسک های انگلی اغلب خانه های خود را در لانه مورچه ها می سازند.

  • Brood parasitic birds are becoming favoured examples in studies of coevolution.


    پرندگان انگلی مولد در حال تبدیل شدن به نمونه های مورد علاقه در مطالعات تکامل همزمان هستند.

  • Urban elites are economically parasitic but politically dominant.


    نخبگان شهری از نظر اقتصادی انگلی اما از نظر سیاسی مسلط هستند.

  • Destructiveness and self-doubt are preferable to the enfeebled body politic and the parasitic Church.


    ویرانگری و خودباوری بر بدن ضعیف جامعه و کلیسای انگلی ارجحیت دارد.

  • The more violent the oscillations the greater the amount of parasitic genetic material.


    هر چه نوسانات شدیدتر باشد، مقدار مواد ژنتیکی انگلی بیشتر است.

  • Both free-living and parasitic phases of the life cycle are similar to those of the bovine species.


    هر دو مرحله زندگی آزاد و انگلی چرخه زندگی مشابه گونه های گاو است.

  • The free-living and parasitic stages are similar to those of Ostertagia.


    مراحل زندگی آزاد و انگلی مشابه مراحل Ostertagia است.

  • It is only the female Ergasilus which is parasitic to fish.


    فقط ارگاسیلوس ماده است که برای ماهی انگلی است.

  • The vector of the parasitic worm is a tiny crustacean, Cyclops.


    ناقل کرم انگلی یک سخت پوست کوچک به نام Cyclops است.

example - مثال
  • a parasitic disease/infection


    یک بیماری/عفونت انگلی

  • a parasitic mite


    کنه انگلی

  • She lives a parasitic existence constantly borrowing money from her friends.


    او زندگی انگلی دارد و مدام از دوستانش پول قرض می گیرد.

  • A parasitic brain worm is killing moose in Minnesota.


    یک کرم مغزی انگلی در حال کشتن گوزن ها در مینه سوتا است.

  • They have developed methods to combat any future outbreak of this parasitic weed.


    آنها روش هایی را برای مبارزه با هر گونه شیوع این علف هرز انگلی در آینده توسعه داده اند.

  • The bees were attacked by a tiny parasitical mite.


    زنبورها توسط یک کنه انگلی کوچک مورد حمله قرار گرفتند.

  • The parasitic disease that causes the most deaths worldwide is malaria.


    بیماری انگلی که بیشترین مرگ و میر را در سراسر جهان دارد مالاریا است.

  • There is now an effective vaccine against the parasitic bronchitis produced by lungworm in cattle.


    در حال حاضر یک واکسن موثر علیه برونشیت انگلی تولید شده توسط کرم ریه در گاو وجود دارد.

  • These chemicals lower the fish's resistance to parasitical diseases and fungi.


    این مواد شیمیایی مقاومت ماهی را در برابر بیماری های انگلی و قارچ ها کاهش می دهد.

  • We live in a world where society is directed to satisfy the greed of a tiny parasitic elite.


    ما در جهانی زندگی می کنیم که جامعه برای ارضای طمع یک نخبه انگلی کوچک هدایت می شود.

  • Football attracts parasitical advertisers keen to feed on the excitement generated by a major tournament.


    فوتبال تبلیغ کنندگان انگلی را جذب می کند که مایلند از هیجان ایجاد شده توسط یک تورنمنت بزرگ تغذیه کنند.

synonyms - مترادف
  • bloodsucking


    خونخواری

  • parasitical


    انگلی

  • scrounging


    سرکشی کردن

  • sponging


    اسفنج زدن

  • cadging


    قفسه بندی

  • exploitative


    استثماری

  • freeloading


    بارگیری رایگان

  • leechlike


    زالو مانند

  • vampirish


    خون آشام

  • vampiric


    زالو زدن

  • leeching


    موچ کردن

  • mooching


    کوبیدن

  • bumming


    تنبل

  • lazy


    فرصت طلب

  • opportunistic


    وابسته


antonyms - متضاد
  • aloof


    دور


  • سرد

  • disinterested


    بی علاقه


  • مغرور

  • unfriendly


    غیر دوستانه

لغت پیشنهادی

antiviral

لغت پیشنهادی

affliction

لغت پیشنهادی

ingredients