word - لغت

passes || عبور می کند

part of speech - بخش گفتار

N/A || N/A

spell - تلفظ

pɑːs

UK :

pæs

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [passes] در گوگل

description - توضیح

example - مثال

  • I passed him on the stairs this morning.


    امروز صبح از پله ها ردش کردم.

  • You should only pass a slower vehicle if it is safe to do so.


    فقط در صورتی باید از یک وسیله نقلیه کندتر عبور کنید که ایمن باشد.

  • If you pass a supermarket, could you get me some milk?


    اگر از سوپرمارکت رد شوید، می توانید برای من شیر بیاورید؟

  • I was just passing by (= going past the place where you are), so I thought I'd drop in for a chat.


    من فقط داشتم از آنجا می گذشتم (= از جایی که تو هستی می گذشتم)، بنابراین فکر کردم برای گپ زدن وارد شوم.

  • A momentary look of anxiety passed across his face.


    یک لحظه اضطراب از چهره اش عبور کرد.

  • A cloud passed over the sun.


    ابری از روی خورشید گذشت.

  • Don't buy goods that have passed their sell-by date.


    از خرید کالاهایی که تاریخ فروش آنها گذشته است خودداری کنید.

  • The company's turnover is expected to pass the $10 million mark by the end of this year.


    پیش بینی می شود که گردش مالی این شرکت تا پایان سال جاری از مرز 10 میلیون دلار عبور کند.

  • Don't worry his depression is only temporary - it'll soon pass.


    نگران نباشید، افسردگی او موقتی است - به زودی از بین خواهد رفت.

  • Guess what? I've passed my driving test!


    حدس بزن چی شده؟ من امتحان رانندگی ام را پس داده ام!

  • The exam is so hard that only five percent of all applicants pass.


    امتحان آنقدر سخت است که تنها پنج درصد از همه متقاضیان موفق می شوند.

  • Could you pass the salt please?


    میتونی نمک رو بدی به من؟

  • I asked if I could see the letter so she passed it to me reluctantly.


    پرسیدم آیا می توانم نامه را ببینم، بنابراین او با اکراه آن را به من داد.

  • Gerald passed me the note./Gerald passed the note to me.


    جرالد یادداشت را به من داد./جرالد یادداشت را به من داد.

  • Genes are the means by which parents' characteristics are passed on to their children.


    ژن ها وسیله ای هستند که ویژگی های والدین را به فرزندانشان منتقل می کنند.

  • I haven't trusted him since he passed me a forged $100 bill.


    از زمانی که یک اسکناس 100 دلاری جعلی به من داد، به او اعتماد نکردم.

  • She was arrested for passing stolen cheques.


    او به دلیل انتقال چک های سرقتی دستگیر شد.

  • Time seems to pass (by) so slowly when you're bored.


    زمانی که حوصله ات سر می رود، به نظر می رسد زمان به کندی می گذرد.

  • I was a little worried about the party but the evening passed without any great disasters.


    من کمی نگران مهمانی بودم، اما عصر بدون هیچ بلای بزرگی گذشت.

  • The visitors pass their days swimming, windsurfing, and playing volleyball.


    بازدیدکنندگان روزهای خود را با شنا، موج سواری و بازی والیبال می گذرانند.

  • The government passed a law to restrict the sale of guns.


    دولت قانونی برای محدود کردن فروش اسلحه تصویب کرد.

  • The food supplement had been passed as safe for human consumption.


    مکمل غذایی به عنوان ایمن برای مصرف انسان تصویب شده بود.

  • As a convicted criminal he's in no position to pass judgment (on the rest of us).


    به عنوان یک جنایتکار محکوم، او در موقعیتی نیست که بتواند (در مورد بقیه ما) قضاوت کند.

  • After she passed, the doctors wanted to do an autopsy.


    پس از مرگ او، پزشکان خواستند کالبد شکافی انجام دهند.

  • His wife was at his side when he passed peacefully this morning.


    صبح امروز هنگام عبور آرام همسرش در کنارش بود.

  • to pass urine


    برای دفع ادرار


  • در صورت انتقال خون باید به پزشک مراجعه کنید.

  • Wax passes from solid to liquid when you heat it.


    موم هنگامی که آن را گرم می کنید از جامد به مایع می رسد.

  • Jon Hill achieved two grade A passes at A-level.


    جان هیل دو نمره A را در سطح A کسب کرد.

  • I got a pass in my Literature course.


    من در دوره ادبیاتم قبولی کردم.


  • یک پاس اتوبوس

synonyms - مترادف

  • provides


    فراهم می کند

  • brings


    می آورد

  • contributes


    کمک می کند

  • delivers


    تحویل می دهد

  • supplies


    تدارکات

  • gives


    می دهد

  • presents


    هدیه

  • arranges


    ترتیب می دهد

  • caters


    تامین می کند

  • imparts


    ارائه می دهد

  • offers


    تولید می کند

  • produces


    خدمت

  • serves


    نقل و انتقالات

  • transfers


    بازده - محصول

  • yields


    توافق می کند

  • accords


    اعطا می کند

  • confers


    توزیع می کند

  • dispenses


    دست می دهد

  • hands over


    پیشنهادات

  • proffers


    مفاد

  • provisions


    لگد وارد می کند

  • kicks in


    دراز می کشد

  • lays on


    عطا می کند

  • bestows


    تراشه در

  • chips in


    کمک های مالی

  • grants


    دوباره پر می کند

  • replenishes


    خرس ها

  • bears


    وصیت می کند

  • bequeaths


    هدایا

  • gifts


  • renders


antonyms - متضاد

  • stops


    متوقف می شود

  • halts


    مکث می کند

  • pauses


    در انتظار است

  • awaits


    تأخیر می کند

  • ceases


    می دهد

  • tarries


    باقی

  • bides


    می ماند

  • remains


    منتظر می ماند

  • stays


    می شکند

  • waits


    استراحت می کند

  • abides


    عقب آویزان است

  • breaks


    عقب نگه می دارد

  • rests


    بالا می کشد

  • hangs back


    می ایستد

  • holds back


  • pulls up


  • stands by