word - لغت

preconceived || از پیش تعیین شده

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

/ˌpriːkənˈsiːvd/

UK :

/ˌpriːkənˈsiːvd/

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [preconceived] در گوگل

description - توضیح

  • preconceived ideas, opinions etc are formed before you really have enough knowledge or experience


    ایده های از پیش تعیین شده، نظرات و غیره قبل از اینکه واقعاً دانش یا تجربه کافی داشته باشید شکل می گیرند

  • (of an idea or an opinion) formed too early especially without enough thought or knowledge


    (از یک ایده یا یک عقیده) خیلی زود شکل گرفت، به ویژه بدون فکر یا دانش کافی

  • (of an idea or opinion) formed too early esp. without enough consideration or knowledge


    (از یک ایده یا عقیده) خیلی زود شکل گرفته است، به ویژه. بدون توجه یا دانش کافی

  • The other type of offence involved in effect a preconceived and premeditated pitched battle often accompanied by the use of weapons.


    نوع دیگر جرم در واقع شامل نبردی از پیش طراحی شده و از پیش طراحی شده است که اغلب با استفاده از سلاح همراه است.

  • For him the facts based on them were treated as facts, and not related to some preconceived idea ...


    از نظر او، حقایق مبتنی بر آنها به عنوان واقعیت تلقی می شد و به برخی ایده های از پیش تعیین شده مربوط نمی شد ...

  • The reader must judge from this account written by some one who approached his subject with no preconceived ideas either way.


    خواننده باید از روی این گزارش، که توسط کسی نوشته شده است، قضاوت کند که در هر صورت، بدون هیچ ایده ای از پیش تعیین شده به موضوع خود نزدیک شده است.

  • Those who come to it fresh without preconceived ideas of how a spreadsheet works will find it a dream.


    کسانی که تازه به آن می‌رسند، بدون ایده‌های قبلی از نحوه عملکرد صفحه‌گسترده، آن را یک رویا می‌دانند.

  • Any preconceived image she had of James and Elaine Morris was instantly forgotten when they walked towards her.


    هر تصویری که از قبل از جیمز و الین موریس داشت، وقتی به سمت او رفتند، فوراً فراموش شد.

  • I know it is idiotically wrong to have preconceived notions about looks.


    می‌دانم که تصورات پیش‌فرض در مورد ظاهر به‌طور احمقانه اشتباه است.

  • I was not about to confront her preconceived notions head-on.


    قرار نبود با عقاید از پیش تعیین شده او روبرو شوم.

  • The content and form of social and economic formations along with institutions can not be properly investigated by projecting preconceived notions.


    محتوا و شکل صورت‌بندی‌های اجتماعی و اقتصادی در کنار نهادها را نمی‌توان با طرح پیش‌اندیشه‌ها به درستی بررسی کرد.

example - مثال

  • Before I started the job I had no preconceived notions of what it would be like.


    قبل از اینکه کار را شروع کنم، هیچ تصوری از قبل نداشتم.

  • You must judge each film on its own merits, without any preconceived notions about what it's like.


    شما باید هر فیلمی را بر اساس شایستگی های خودش قضاوت کنید، بدون هیچ پیش فرضی در مورد چگونگی آن.

  • Since I’m new I have no preconceived notions about how it should be done.


    از آنجایی که من تازه کار هستم، هیچ پیش فرضی در مورد نحوه انجام آن ندارم.

synonyms - مترادف

  • predetermined


    از پیش تعیین شده

  • prejudged


    پیش داوری کرد

  • presumed


    فرض شده است

  • presupposed


    پیش فرض

  • forebegotten


    از قبل فراموش شده

  • forejudged


    از پیش تعریف شده

  • predefined


    متعصب

  • prejudiced


    زودرس

  • premature


    پیش بینی شده

  • precogitated


    از پیش طراحی شده

  • premeditated


    پیش اندیشی

  • forethought


    از پیش برنامه ریزی شده

  • prearranged


    از پیش تصمیم گرفته شده

  • preplanned


    از پیش تاسیس شده است

  • preset


    از قبل ایجاد شده است

  • pre-decided


    از قبل تصمیم گرفت

  • pre-established


    درست شد

  • pre-planned


    تنظیم

  • established in advance


    مشخص

  • decided beforehand


    مستقر شده

  • fixed


    موافقت کرد

  • set


    ترتیب داده شده است

  • determined


    برنامه ریزی شده

  • settled


    برنامه ریزی شده است

  • agreed


    بریده و خشک شده

  • arranged


    برپایی

  • planned


    محاسبه شد

  • scheduled


  • cut and dried



  • calculated


antonyms - متضاد

  • unprejudiced


    بدون پیش داوری