word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
ایده های از پیش تعیین شده، نظرات و غیره قبل از اینکه واقعاً دانش یا تجربه کافی داشته باشید شکل می گیرند
-
(از یک ایده یا یک عقیده) خیلی زود شکل گرفت، به ویژه بدون فکر یا دانش کافی
-
(از یک ایده یا عقیده) خیلی زود شکل گرفته است، به ویژه. بدون توجه یا دانش کافی
-
The other type of offence involved in effect a preconceived and premeditated pitched battle often accompanied by the use of weapons.
نوع دیگر جرم در واقع شامل نبردی از پیش طراحی شده و از پیش طراحی شده است که اغلب با استفاده از سلاح همراه است.
-
For him the facts based on them were treated as facts, and not related to some preconceived idea ...
از نظر او، حقایق مبتنی بر آنها به عنوان واقعیت تلقی می شد و به برخی ایده های از پیش تعیین شده مربوط نمی شد ...
-
The reader must judge from this account written by some one who approached his subject with no preconceived ideas either way.
خواننده باید از روی این گزارش، که توسط کسی نوشته شده است، قضاوت کند که در هر صورت، بدون هیچ ایده ای از پیش تعیین شده به موضوع خود نزدیک شده است.
-
Those who come to it fresh without preconceived ideas of how a spreadsheet works will find it a dream.
کسانی که تازه به آن میرسند، بدون ایدههای قبلی از نحوه عملکرد صفحهگسترده، آن را یک رویا میدانند.
-
Any preconceived image she had of James and Elaine Morris was instantly forgotten when they walked towards her.
هر تصویری که از قبل از جیمز و الین موریس داشت، وقتی به سمت او رفتند، فوراً فراموش شد.
-
میدانم که تصورات پیشفرض در مورد ظاهر بهطور احمقانه اشتباه است.
-
قرار نبود با عقاید از پیش تعیین شده او روبرو شوم.
-
The content and form of social and economic formations along with institutions can not be properly investigated by projecting preconceived notions.
محتوا و شکل صورتبندیهای اجتماعی و اقتصادی در کنار نهادها را نمیتوان با طرح پیشاندیشهها به درستی بررسی کرد.
example - مثال
-
قبل از اینکه کار را شروع کنم، هیچ تصوری از قبل نداشتم.
-
شما باید هر فیلمی را بر اساس شایستگی های خودش قضاوت کنید، بدون هیچ پیش فرضی در مورد چگونگی آن.
-
از آنجایی که من تازه کار هستم، هیچ پیش فرضی در مورد نحوه انجام آن ندارم.
synonyms - مترادف
-
predetermined
از پیش تعیین شده
-
prejudged
پیش داوری کرد
-
presumed
فرض شده است
-
presupposed
پیش فرض
-
forebegotten
از قبل فراموش شده
-
forejudged
از پیش تعریف شده
-
predefined
متعصب
-
prejudiced
زودرس
-
premature
پیش بینی شده
-
precogitated
از پیش طراحی شده
-
premeditated
پیش اندیشی
-
forethought
از پیش برنامه ریزی شده
-
prearranged
از پیش تصمیم گرفته شده
-
preplanned
از پیش تاسیس شده است
-
preset
از قبل ایجاد شده است
-
pre-decided
از قبل تصمیم گرفت
-
pre-established
درست شد
-
pre-planned
تنظیم
-
مشخص
-
decided beforehand
مستقر شده
-
fixed
موافقت کرد
-
ترتیب داده شده است
-
determined
برنامه ریزی شده
-
settled
برنامه ریزی شده است
-
agreed
بریده و خشک شده
-
arranged
برپایی
-
planned
محاسبه شد
-
scheduled
-
-
-
calculated
antonyms - متضاد
-
unprejudiced
بدون پیش داوری