word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
یک جنایت یا حمله از پیش برنامه ریزی شده از قبل برنامه ریزی شده و عمدا انجام می شود
-
(به ویژه در مورد جنایت یا چیز ناخوشایندی) که پس از فکر کردن یا برنامه ریزی دقیق انجام شده است
-
قبل از انجام آن فکر کرده یا برنامه ریزی شده است
-
به نظر می رسد که ما با تهاجم از پیش برنامه ریزی شده روبرو هستیم ...
-
هر چیز دیگری که مک دونالد را به ریاست یک دولت ملی متقاعد کرد، جاه طلبی از پیش طراحی شده نبود.
-
جنایت بسیار از پیش برنامه ریزی شده، واتسون!
-
It is not really necessary to locate the degree of premeditated dishonesty involved in the politics of policy formulation.
واقعاً ضروری نیست که میزان عدم صداقت از پیش طراحی شده در سیاست تدوین سیاست را مشخص کنیم.
-
ارواح کمتر بخشنده آن را یک جنایت از پیش طراحی شده می نامند.
-
آنها نه از پیش طراحی شده بودند و نه مجاز بودند.
example - مثال
-
قتل از پیش طراحی نشده بود.
-
این یک حمله بی رحمانه و از پیش برنامه ریزی شده به یک جوان بی دفاع بود.
-
premeditated murder
قتل عمد
-
یک حمله از پیش طراحی شده
-
The assault was premeditated and particularly brutal.
این حمله از پیش برنامه ریزی شده و به ویژه وحشیانه بود.
-
در رابطه با ماهیت پیشاندیشی جنایت، او همه چیز را انکار کرد.
-
پلیس معتقد است این جنایت از پیش طراحی شده است.
synonyms - مترادف
-
calculated
محاسبه شد
-
deliberate
حساب شده
-
intentional
عمدی - قصدی
-
planned
برنامه ریزی شده
-
considered
در نظر گرفته شده
-
conscious
هوشیار، آگاه
-
intended
مورد نظر
-
studied
مطالعه کرد
-
designed
طراحی شده
-
aforethought
از قبل فکر کرده
-
wilful
با اراده
-
purposive
هدفمند
-
prearranged
از پیش تعیین شده
-
preconceived
توصیه کرد
-
advised
آماده کردن
-
willful
ساختگی
-
prepense
هدف قرار داده است
-
contrived
تقلب شده
-
purposed
درست شد
-
rigged
فکر شده
-
fixed
از پیش برنامه ریزی شده
-
thought-out
عمدا انجام شده است
-
pre-planned
خون سرد
-
دوخته شده
-
cold-blooded
چیده شده
-
sewn-up
برپایی
-
laid-out
قاب شده است
-
set-up
دانستن
-
framed up
عمدی
-
knowing
-
purposeful
antonyms - متضاد
-
accidental
تصادفی
-
unintentional
غیر عمد
-
spontaneous
خود جوش
-
unplanned
بدون برنامه ریزی
-
unpremeditated
بدون پیش بینی
-
casual
گاه به گاه
-
inadvertent
سهوی
-
unwitting
ناخواسته
-
شانس. فرصت
-
unintended
غیر عمدی
-
fortuitous
اتفاقی
-
unthinking
بی فکر
-
fluky
روان
-
coincidental
غیر ارادی
-
incidental
بی پروا
-
involuntary
ناخودآگاه
-
reckless
فلوکی
-
unconscious
بی توجه
-
flukey
غافل
-
careless
سهل انگاری
-
thoughtless
بی معنی
-
heedless
سرگردان
-
negligent
غیر انعکاسی
-
unmindful
بی گناه
-
unmeant
محاسبه نشده
-
uncaring
-
unheeding
-
serendipitous
-
irreflective
-
-
uncalculated