word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
مربوط به یک ضرب المثل
-
توسط بسیاری از مردم شناخته شده است
-
همانطور که در یک ضرب المثل یا عبارت دیگر استفاده می شود
-
well known
مشهور - معروف
-
(of a statement) commonly known, esp. because it is from a proverb or saying known by many people or because it expresses a truth known by a particular group of people
(از یک بیانیه) که معمولاً شناخته می شود، esp. زیرا از ضرب المثل یا ضرب المثلی است که بسیاری از مردم می شناسند، یا به این دلیل که حقیقتی را بیان می کند که گروه خاصی از مردم می شناسند.
-
نتیجه سطحی از فساد بود که ضرب المثل شد.
-
From an easygoing girl she had metamorphosed into some one who wanted the proverbial all-or-nothing relationship.
او از یک دختر ساده لوح به کسی تبدیل شده بود که خواهان رابطه ضرب المثل همه یا هیچ بود.
-
سانتورینی تقریباً به اندازه ضرب المثل blancmange پایدار است.
-
They speak an extraordinarily complex language rich in vocabulary, idiom, and proverbial expression.
آنها به زبانی فوقالعاده پیچیده و سرشار از واژگان، اصطلاحات و بیان ضرب المثل صحبت میکنند.
-
Today South Park offers a self-fulfilling buzz, a spot with that proverbial Left Bank feel about it.
امروز، ساوت پارک یک هیاهوی خودپرداخت را ارائه میکند، مکانی با آن احساس ضرب المثلی در کرانه چپ در مورد آن.
-
به طور طبیعی، ضرب المثل رابین وجود دارد - خوب، رابینز به طور دقیق.
-
آه، بله: تور ضرب المثل سه ساعته.
-
انگار قوت دریا به آب ضرب المثل تبدیل شده بود.
example - مثال
-
جوجه های ضرب المثل خود را به حساب نیاوریم.
-
مثل ماهی ضرب المثل می نوشد.
-
Their hospitality is proverbial.
مهمان نوازی آنها ضرب المثل است.
-
بازیکنان انگشت ضرب المثل خود را به عنوان کسانی که نیاز به پیشرفت دارند نشانه گرفتند.
-
ضرب المثل شوخ طبعی او
-
فریاد زدن بر سر من نی ضرب المثلی بود که کمر شتر را شکست.
synonyms - مترادف
-
stereotypical
کلیشه ای
-
famed
مشهور
-
معروف
-
legendary
افسانهای
-
notorious
بدنام
-
سنتی
-
time-honoured
با ارزش
-
accepted
پذیرفته شده
-
acknowledged
تصدیق کرد
-
archetypal
نمونه اولیه
-
axiomatic
بدیهی
-
مرسوم
-
customary
بدیهی است
-
renowned
معمول
-
self-evident
بدون تردید
-
مشهور - معروف
-
unquestioned
مشترک
-
well-known
جاری
-
آشنا
-
عمومی
-
منظم
-
شهرت دارد
-
infamous
زمانه
-
معمولی
-
reputed
استاندارد
-
time-honored
روال
-
موجودی
-
well known
-
-
-
antonyms - متضاد
-
abnormal
غیرطبیعی
-
atypical
غیر معمول
-
ناهمسان
-
رمان
-
unconventional
غیر متعارف
-
ناشناخته
-
untraditional
غیر سنتی
-
unfamiliar
نا آشنا
-
uncommon
نادر
-
به ندرت
-
infrequent
خارق العاده
-
غیرعادی
-
seldom
غیر قابل دسترس
-
سرد
-
unaccustomed
بیگانه
-
unapproachable
خارجی
-
جدید
-
alien
غیر دوستانه
-
اصلی
-
کسب و کار
-
unfriendly
غیر قابل توجه
-
عجیب
-
دور
-
صنعتی
-
unremarkable
رزرو شده است
-
نامشخص
-
aloof
-
-
reserved
-
undistinguished