word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
example - مثال
-
چشم انداز افزایش قیمت ها قبلاً اعتراض هایی را برانگیخته است.
-
نتایج آزمایش این نگرانی را ایجاد کرد که راکتور ممکن است بیش از حد گرم شود.
-
سگی بدجنس بود و من نمی خواستم آن را تحریک کنم.
-
او به وضوح قصد داشت به من حمله کند، اما من حاضر به تحریک نشدم.
-
من به مشاجره تحریک شدم.
synonyms - مترادف
-
خشمگین
-
exasperated
عصبانی
-
enraged
اذیت شده
-
annoyed
برافروخته
-
incensed
تحریک شده
-
irritated
خشمگین شد
-
irate
دیوانه
-
irked
تشدید شد
-
angered
ناامید شده
-
دیوانه شده
-
aggravated
متعصب
-
frustrated
مضطرب
-
maddened
دلخور
-
goaded
گزنه شده
-
riled
دردناک
-
piqued
ناراحت شد
-
furious
صلیب
-
vexed
ناراحت
-
infuriated
ناراضی
-
resentful
تند کردن
-
nettled
پنیر شده
-
sore
-
peeved
-
-
indignant
-
miffed
-
displeased
-
upset
-
teed off
-
cheesed off
-
disgruntled
antonyms - متضاد
-
unaffected
بی تاثیر
-
unprovoked
بی دلیل
-
calm
آرام
-
pleased
راضی
-
angerless
بدون عصبانیت
-
delighted
خوشحال
-
collected
جمع آوری شده
-
unruffled
ناآرام
-
unemotional
بی احساس
-
unflappable
غیر قابل بال زدن
-
levelheaded
همسطح
-
unmoved
بی حرکت
-
cool-headed
خونسرد
-
composed
تشکیل شده
-
سرد
-
poised
آماده است
-
relaxed
صبور
-
مدنی
-
بدون مشکل
-
بدون مزاحمت
-
untroubled
با یکدیگر
-
undisturbed
ارام
-
بی عاطفه
-
placid
غیرقابل اغتشاش
-
dispassionate
خود صاحب
-
coolheaded
بی نگرانی
-
imperturbable
-
unperturbed
-
self-possessed
-
laid-back
-
unworried