word - لغت

psyched || روانی

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

/saɪkt/

UK :

/saɪkt/

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [psyched] در گوگل

description - توضیح

  • excited


    برانگیخته

example - مثال

  • The kids are really psyched about the vacation.


    بچه ها واقعاً در مورد تعطیلات روان هستند.

  • We're so psyched about this new project.


    ما در مورد این پروژه جدید بسیار روان هستیم.

synonyms - مترادف

  • excited


    برانگیخته

  • animated


    متحرک

  • pumped


    پمپاژ شده است

  • enthusiastic


    مشتاق

  • inspired


    الهام گرفته

  • stirred


    هم زده

  • charged


    متهم


  • تب دار

  • feverish


    پرشور

  • passionate


    تحریک شده است

  • stimulated


    هیجان زده

  • thrilled


    برانگیخته شد

  • aroused


    خوشحال

  • delighted


    بالا


  • نقل مکان کرد

  • moved


    وحشی


  • بیدار شد

  • awakened


    در کنار خود

  • beside oneself


    اخراج کردن

  • fired up


    کلید زده شد

  • keyed up


    روان شده

  • psyched up


    آب گرفته

  • juiced up


    کار کرد

  • worked up


    در آتش


  • تیز

  • ardent


    کمیاب

  • keen


    حریص

  • raring


    آب میوه گرفته شده

  • voracious


    غیرتمند

  • juiced


  • zealous


antonyms - متضاد

  • casual


    گاه به گاه

  • nonchalant


    بی تفاوت

  • spiritless


    بی روح

  • uneager


    بی اشتیاق

  • uninterested


    بی علاقه

  • unwilling


    ناخواسته، بی میل

  • impassive


    بی عاطفه

  • unconcerned


    بی دغدغه

  • unenthusiastic


    غیر مشتاق

  • aloof


    دور

  • detached


    جدا

  • disinclined


    بی میلی

  • halfhearted


    نیمه دل

  • insouciant


    ناآگاه

  • languid


    سست

  • reluctant


    بی میل

  • averse


    بیزاری

  • hesitant


    مردد، دودل

  • blasé


    بی احترامی

  • breezy


    نسیم

  • cavalier


    سوارکار


  • سرد

  • easygoing


    اسان گیر

  • folksy


    عامیانه

  • homey


    خانه دار

  • incurious


    کنجکاو

  • informal


    دوستانه و غیر رسمی

  • lackadaisical


    فقیر

  • laid-back


    آرام

  • languorous


    بی حال

  • loath


    نفرت