word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
برای یافتن یا نشان دادن ارتباط بین دو یا چند چیز
-
برای گفتن یک داستان یا توصیف یک سری از رویدادها
-
to be able to understand a situation or someone's feelings because you have experienced something similar yourself
برای اینکه بتوانید موقعیت یا احساسات کسی را درک کنید زیرا خودتان تجربه مشابهی را داشته اید
-
با چیزی مرتبط بودن یا نشان دادن اینکه چیزی با چیز دیگری مرتبط است
example - مثال
-
ما باید توضیح دهیم که چرا این مسائل مهم هستند و آنها را با زندگی روزمره مرتبط کنیم.
-
Archaeologists hope to relate the discovery with the arrival of Vikings in the area in the tenth century.
باستان شناسان امیدوارند که این کشف را با ورود وایکینگ ها به این منطقه در قرن دهم مرتبط کنند.
-
معادلاتی که متغیرهای فشار، حجم و دما را به هم مرتبط می کنند
-
او اتفاقات هفته قبل را به پلیس بازگو کرد.
-
او گفت که کارمندی به او مراجعه کرده و درخواست مرخصی کرده است.
-
او می گوید که چگونه در سن 23 سالگی در یک اردوگاه زندانی زندانی شد.
-
من اغلب خیلی زود از خواب بیدار می شوم - مطمئنم اکثر خوانندگان بالای 50 سال می توانند با هم ارتباط برقرار کنند.
-
نکته ای که اکنون بیان می کنم به آنچه قبلاً گفتم مربوط می شود.
-
She relates rising unemployment rates directly to government policies.
او افزایش نرخ بیکاری را مستقیماً به سیاست های دولت مرتبط می کند.
-
او ماجرا را در هنگام شام تعریف کرد.
-
در این مقاله، نویسنده بیان می کند که بازگشت به مدرسه در سن 47 سالگی چه احساسی داشته است.
-
دانشجو باید سعی کند مشکل کسب و کار را با عملیات واقعی سازمان مرتبط کند.
synonyms - مترادف
-
says
می گوید
-
expresses
بیان می کند
-
articulates
ارتباط برقرار می کند
-
communicates
می رساند
-
conveys
افشا می کند
-
discloses
فاش می کند
-
divulges
تصدیق می کند
-
acknowledges
اعلام می کند
-
enunciates
را منتقل می کند
-
imparts
نمای کلی
-
outlines
آشکار می کند
-
reveals
هوا می گیرد
-
airs
روشن می کند
-
clarifies
اعتراف می کند
-
confesses
توضیح می دهد
-
explains
ایالات متحده را شفاهی می کند
-
tells
جزئیات
-
verbalizesUS
بحث می کند
-
admits
نمایشگاه ها
-
details
اجازه می دهد در
-
discusses
معلوم می کند
-
exhibits
عبور می کند
-
lets on
عبارات
-
makes known
عمومی بریتانیا
-
passes on
در سراسر قرار می دهد
-
phrases
را مطرح می کند
-
publicisesUK
را در کلمات قرار می دهد
-
puts across
رله ها
-
puts forward
-
puts into words
-
relays
antonyms - متضاد
-
keeps secret
راز نگه می دارد
-
holds
دارای
-
represses
سرکوب می کند
-
withholds
نگه می دارد
-
stifles
خفه می کند
-
suppresses
بطری ها
-
bottles up
سانسور کننده
-
censors
شامل
-
contains
عقب نگه می دارد
-
holds back
ساکت می ماند
-
keeps
خود را نگه می دارد
-
keeps quiet
تحت پوشش نگه می دارد
-
keeps to oneself
حفظ می کند
-
keeps under wraps
می نشیند
-
retains
جدا می کند
-
sits on
پنهان می کند
-
dissociates
نادرست معرفی می کند
-
conceals
-
hides
-
misrepresents