word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
رفتاری که مهار می شود آرام و کنترل شده است
-
نه خیلی روشن و نه تزئین شده
-
رفتار آرام و کنترل شده
-
controlled
کنترل می شود
-
Did that make its currency economy inflation rate or fiscal policy more restrained and more problematic?
آیا این امر سیاست پولی، اقتصاد، نرخ تورم یا مالی آن را محدودتر و مشکل سازتر کرد؟
-
In contrast with the restrained clipped hautecouture shots of the Fifties Bailey's pictures generated boldness brashness sexuality.
برخلاف نماهای اوتکوتور محدود و بریده شده دهه پنجاه، تصاویر بیلی جسارت، گستاخی و تمایلات جنسی را ایجاد کرد.
-
اتاق با رنگ های روشن و محدود رنگ آمیزی شده بود.
-
سرمایه داری گستاخانه ای به نمایش گذاشته می شود که در چنین جامعه ای محدود و محتاطانه غیرعادی است.
-
The official response was restrained even though strikes were technically outlawed by security legislation passed in 1979.
پاسخ رسمی محدود بود، حتی اگر اعتصابات از نظر فنی توسط قوانین امنیتی تصویب شده در سال 1979 غیرقانونی بودند.
-
ارنست نیوتن محصول آرام و محدود حلقه هنری بود که در آن کار می کرد.
-
او با صدایی آرام و آرام پاسخ داد.
-
با این حال، ارتقای فروش در سال های اولیه کمبود، به شکلی محدود دنبال می شد.
example - مثال
-
لبخند مهار شده اش
-
لباس ها و نورپردازی در نمایشنامه مهار شده بود.
-
لبخندی محتاطانه زد.
-
a restrained approach/attitude
رویکرد/نگرش محدود
-
restrained optimism/passion
خوش بینی / اشتیاق مهار شده
-
انتظار داشتم عصبانی شود، اما او خیلی خودداری کرد.
-
یک سیاست محدودتر در مورد وام های رهنی
-
لحن شعر او محدود و بی احساس است.
synonyms - مترادف
-
controlled
کنترل می شود
-
reserved
رزرو شده است
-
inhibited
مهار شده است
-
guarded
محافظت می شود
-
unemotional
بی احساس
-
undemonstrative
غیر نمایشی
-
muted
خاموش
-
discreet
با احتیاط
-
ثابت
-
calm
آرام
-
در حد متوسط
-
معقول
-
mild
خفیف
-
ساکت
-
reticent
تضعیف
-
phlegmatic
بلغمی
-
نرم
-
thoughtful
متفکر
-
unassuming
بی ادعا
-
chilled
سرد شده
-
inobtrusive
مزاحم
-
nonaggressive
غیر تهاجمی
-
plain
جلگه
-
retiring
بازنشستگی
-
shrinking
کوچک شدن
-
unaffable
غیرقابل توصیف
-
unexcessive
بیش از حد
-
unexpansive
غیر قابل گسترش
-
unextreme
غیر افراطی
-
uptight
بالا بردن
-
withdrawn
برداشته شد
antonyms - متضاد
-
عاطفی
-
fiery
آتشین
-
hot-headed
سر گرم
-
immoderate
نامتعادل
-
intemperate
غیر معتدل
-
unrestrained
بی بند و بار
-
وحشی
-
assured
خاطر جمع
-
bold
پررنگ
-
communicative
ارتباطی
-
مطمئن
-
demonstrative
نمایشی
-
extroverted
برون گرا
-
دوستانه
-
outgoing
برونگرا
-
excessive
بیش از اندازه
-
extravagant
مسرف
-
undue
ناروا، بی مورد
-
مفرط
-
inordinate
بی رویه
-
steep
شیب تند
-
uncontrolled
کنترل نشده
-
unreasonable
غیر منطقی
-
unjustified
غیر موجه
-
unwarranted
ناموجه
-
exorbitant
گزاف
-
عظیم
-
profligate
اسراف
-
egregious
فاحش
-
exaggerated
اغراق آمیز
-
unconscionable
بی وجدان