word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
ماضی ساده و ماضی از خطر
-
انجام کاری هرچند احتمال نتیجه بد وجود دارد
-
اگر چیزی مهم را به خطر بیندازید، آن را در موقعیت خطرناکی قرار می دهید که ممکن است آن را از دست بدهید
example - مثال
-
عبور از اینجا خطرناک است. فقط باید ریسک کنم.
-
زمانی که شرکتش ورشکست شد، خطر از دست دادن خانه اش را داشت.
-
من جانم (گردن غیررسمی) را در آن ماشین قدیمی به خطر نمی اندازم.
-
او جان و دست و پا را به خطر انداخت تا گربه را از درخت پایین آورد.
-
او آماده بود تا در آخرین پرتاب تاس همه چیز را به خطر بیندازد.
synonyms - مترادف
-
led
رهبری
-
caused
باعث
-
brought on
آورده در
-
brought about
به وجود آمد
-
افزایش داد
-
produced
تولید شده
-
effected
اعمال شده است
-
created
ایجاد شده
-
engendered
ایجاد شده است
-
generated
تولید شده است
-
triggered
باعث شد
-
promoted
ارتقاء یافت
-
پیشرفته
-
precipitated
رسوب کرده است
-
prompted
برانگیخت
-
contributed to
کمک کرد
-
furthered
بیشتر شد
-
hastened
عجله کرد
-
accelerated
شتاب گرفت
-
initiated
آغاز شده است
-
provoked
تحریک شده است
-
quickened
سریع شد
-
occasioned
به مناسبت
-
pushed forward
با فشار جلورفته
-
expedited
تسریع کرد
-
sped up
سرعت گرفت
-
speeded up
القاء شده
-
induced
بر هم زد
-
stirred up
جرقه زد
-
sparked off
-
stimulated
antonyms - متضاد
-
prevented
جلوگیری کرد
-
stopped
متوقف شد
-
counteracted
مقابله کرد
-
countered
مانع شد
-
halted
مهار شده است
-
hindered
مانع شده است
-
impeded
ممنوع است
-
inhibited
خنثی شد
-
obstructed
دستگیر شد
-
prohibited
مسدود
-
thwarted
در برابر دفاع کرد
-
arrested
به راه افتاد
-
averted
عقب نگه داشت
-
blocked
تحت کنترل نگه داشته شده است
-
curbed
در جوانه نیش خورده
-
defended against
حذف شد
-
hampered
تمامش کن
-
headed off
متوقف کردن
-
held back
سرکوب شده
-
held off
عقب افتاده
-
منتفی شد
-
بسته
-
obviated
پشت سر گذاشت
-
اجاق گاز خاموش
-
-
repressed
-
retarded
-
ruled out
-
-
staved off
-
stove off