word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
در تعداد معینی از موارد منظم اتفاق می افتد.
-
فعالیت سریع رفتن به جایی با پای پیاده. به عنوان یک ورزش یا برای لذت.
-
فعالیت کنترل یا مراقبت از چیزی.
-
the management or operation of something.
مدیریت یا بهره برداری از چیزی
-
happening continuously without interruption.
به طور مداوم و بدون وقفه اتفاق می افتد.
-
به مدت دو سال اتفاق می افتد شش هفته. هشت روز. و غیره بدون وقفه
-
فعالیت مدیریت عملیات چیزی.
-
در نظر گرفتن یکی از گزینه های ممکن برای چیزی.
example - مثال
-
برای روز دوم دویدن بازی به دلیل باران غیرممکن بود.
-
آنها مجبور شدند کشتی را تعمیراتی انجام دهند تا از غرق شدن آن جلوگیری کنند.
-
این یک شوخی بین ما است که او هرگز نام همسرم را به خاطر نمی آورد.
-
او برای چهارمین سال پیاپی نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد شده است.
-
همانطور که او اجاق گاز را تعمیر می کرد، در مورد کاری که انجام می داد توضیحی داد.
synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
-
discontinuous
ناپیوسته
-
noncontinuous
ناپیوسته
-
apathetic
بی تفاوت
-
immobile
بی حرکت
-
intermittent
متناوب
-
occasional
گاه به گاه
-
unexciting
غیر هیجان انگیز
-
irregular
بی رویه
-
sporadic
پراکنده
-
erratic
دمدمی مزاج
-
spasmodic
اسپاسم
-
fitful
ناخوشایند
-
episodic
اپیزودیک
-
unsteady
ناپایا
-
aperiodic
دوره ای