word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
the separation of a group into two groups, caused by a disagreement about its aims and beliefs, especially in the Christian church
جدا شدن یک گروه به دو گروه، ناشی از اختلاف نظر در مورد اهداف و عقاید آن، به ویژه در کلیسای مسیحی
-
a division into two groups caused by a disagreement about ideas, especially in a religious organization
تقسیم به دو گروه ناشی از اختلاف نظر در مورد عقاید، به ویژه در یک سازمان مذهبی
-
تقسیم یک گروه به دو گروه متضاد، به ویژه. در یک کلیسا
-
Wherever pentecostalism goes it evokes both joy and anger gratitude and rejection, polemic 77 and schism.
پنطیکاستالیسم هرجا که می رود، هم شادی و هم خشم، قدردانی و طرد، جدل 77 و نفاق را برمی انگیزد.
-
با این حال، شکاف پیش بینی شده در صفوف حزب محقق نشد.
-
در سال 1827، یک انشقاق شدید جامعه کواکر را تکان داد.
-
با این حال، این دومین کنگره مؤسس با یک انشقاق فوری خدشه دار شد.
-
کم کم با شکاف درونی سازگار شدم.
-
Much of the blame for the schism is generally attributed to Nikon, the overbearing prelate elevated to the Patriarchate in 1652.
بیشتر تقصیر این انشقاق عموماً به نیکون نسبت داده می شود، پیشوای مسلط که در سال 1652 به پاتریارسالاری ارتقا یافت.
-
The issues on which the schism turned have often seemed to Western scholars so insignificant as to be almost laughable.
مسائلی که این انشعاب به آن توجه داشت، اغلب از نظر دانشمندان غربی آنقدر بی اهمیت به نظر می رسید که تقریباً خنده دار است.
example - مثال
-
این اختلاف در نهایت منجر به شکافی در کلیسا شد.
-
شکاف فزاینده بین رهبری و اعضای عادی حزب
-
در سال 1914 حزب به طرز خطرناکی به انشقاق نزدیک شده بود.
-
انشقاق در/درون کلیسا
synonyms - مترادف
-
تقسیم
-
شکاف
-
separation
جدایش، جدایی
-
rift
بریدگی
-
disunion
جدایی
-
breach
رخنه
-
زنگ تفريح
-
rupture
پارگی
-
discord
اختلاف
-
gulf
خلیج
-
scission
بیگانگی
-
alienation
دوشاخه شدن
-
bifurcation
شکاف عظیم
-
breakup
رخ
-
chasm
کسری کردن
-
cleavage
تقسیم بندی
-
estrangement
جدا کردن
-
fractionalization
کناره گیری
-
fractionation
انحلال
-
partition
خرد شدن
-
severance
طلاق
-
sundering
فرقه
-
detachment
شکست، شکستگی
-
dissolution
فراق
-
splintering
-
-
faction
-
fissure
-
fracture
-
-
parting