word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
نشان دادن رضایت بیش از حد از زیرکی یا موفقیت خود - برای نشان دادن عدم تایید استفاده می شود
-
از چیزی که به دست آورده اید یا چیزی که می دانید بسیار خوشحال یا راضی هستید
-
very pleased and satisfied with yourself and having no doubt about the value of what you know or have done
از خودتان بسیار خشنود و راضی هستید و در مورد ارزش کاری که می دانید یا انجام داده اید شک ندارید
-
به نظر می رسد هدف پیتر کمپ این است که ولز را راضی به نظر برساند.
-
فرانک دستی به جیبش زد و لبخندی زد و به طرز وحشتناکی از خود راضی به نظر می رسید.
-
از اینکه کاغذ هدر ندهم خیلی احساس رضایت می کردم.
-
لاوسون به عنوان یک خود راضی و مغرور ظاهر می شود، اما در واقع او مردی کاملاً شایسته است.
-
دیلی تقریباً از خود راضی بود وقتی که پادشاه را در حال دست و پا زدن تماشا می کرد.
-
اگر می دانستی، که مطمئنم با قضاوت از روی از خود راضی بودنت انجام دادی، چرا به من نگفتی؟
-
a smug grin
یک پوزخند از خود راضی
-
و کتی یک لبخند کوچک از خود راضی میکرد و بعد نیمی از شب درباره آن زمزمه میکرد.
-
نگاه از خود راضی مردی بود که میدانست کاملاً کنترلش را در دست دارد و آن را دوست دارد.
-
نه اینکه یک رازآلود کوچک یا هر چیز دیگری باشد.
-
Of all the mechanisms which sustain him in that feeling of smug self-satisfaction with himself the chief one is self-justifying.
از میان تمام مکانیسمهایی که او را در احساس رضایت از خود راضی نگه میدارد، مکانیسم اصلی خود توجیهکننده است.
example - مثال
-
a smug expression/smile/face, etc.
یک حالت از خود راضی / لبخند / چهره و غیره
-
به چه چیزی انقدر از خود راضی نگاه می کنی؟
-
حالا فقط به این دلیل که در چند بازی پیروز شده اید از خود راضی نباشید.
-
لبخند کوچولوی خودداری زد.
-
او بعد از برد احساس خود راضی بود.
-
There was an air of smug satisfaction in Luke's voice.
در صدای لوک احساس رضایت از خود راضی بود.
-
a smug grin
یک پوزخند از خود راضی
-
او شایسته ترفیعش بود، اما ای کاش اینقدر از این موضوع خود راضی نبود.
-
در صدایش رگه ای از رضایت از خود راضی بود.
-
او از زمانی که سیگار را ترک کرد به طرز غیر قابل تحملی از خود راضی بود.
-
نگرش او نشان دهنده بی تفاوتی خودسرانه نسبت به سختی هایی بود که دیگران با آن روبرو بودند.
synonyms - مترادف
-
conceited
متکبر
-
pompous
با شکوه
-
مغرور
-
vainglorious
خود پسندی
-
egotistical
بیهوده
-
vain
خودخواه
-
egoistic
بیش از حد
-
egotistic
خودخواهانه
-
overweening
از خود راضی
-
egoistical
بزرگ سر
-
complacent
مهم
-
bigheaded
خاطر جمع
-
بزرگی
-
prideful
متورم شده
-
arrogant
دارای اهمیت
-
assured
برتر
-
biggity
اسنوب
-
biggety
پرخاشگر
-
swellheaded
وایزنهایمر
-
haughty
گرفتگی
-
consequential
هات شات
-
superior
خود راضی
-
snobbish
خود مهم
-
priggish
گیر کرده
-
wisenheimer
خودپسند
-
stuffy
-
hotshot
-
self-satisfied
-
self-important
-
stuck-up
-
self-conceited
antonyms - متضاد
-
egoless
بی خود
-
humble
فروتن
-
ناراضی
-
uncomplacent
بی اعتماد به نفس
-
unhappy
نامطمئن
-
unself-confident
ملایم
-
unsure
بی تکلف
-
meek
پست
-
demure
بی ادعا
-
unpretentious
متکبر
-
lowly
خجالتی
-
unassuming
خود را از بین می برد
-
unarrogant
ترسو
-
shy
متفکر
-
self-effacing
رزرو شده است
-
timid
مطیع
-
diffident
تبعیض آمیز
-
reserved
محجوب
-
bashful
بازنشستگی
-
unostentatious
گوسفند
-
submissive
ناپسند
-
unassertive
ساکت
-
deferential
موافق
-
unobtrusive
رام شده است
-
retiring
-
sheepish
-
docile
-
obsequious
-
-
acquiescent
-
subdued