word - لغت

socket || سوکت

part of speech - بخش گفتار

noun || اسم

spell - تلفظ

/ˈsɒkɪt/

UK :

/ˈsɑːkɪt/

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [socket] در گوگل

description - توضیح


  • مکانی در دیوار که می توانید تجهیزات الکتریکی را به منبع برق متصل کنید

  • the place on a piece of electrical equipment that you put a plug or a light bulb into


    محل روی یک قطعه تجهیزات الکتریکی که دوشاخه یا لامپ را در آن قرار می دهید


  • قسمت توخالی یک ساختار که چیزی در آن قرار می گیرد


  • بخشی از یک قطعه تجهیزات به ویژه تجهیزات الکتریکی که قسمت دیگری در آن قرار می گیرد


  • قسمتی از بدن که قسمت دیگری در آن قرار می گیرد

  • a hollow or curved part into which something fits


    قسمت توخالی یا منحنی که چیزی در آن قرار می گیرد

  • Her mouth was dry and hollow, a socket, no longer a well as if she had no tongue to kiss with.


    دهانش خشک و توخالی بود، یک حفره بود، دیگر چاهی نبود، انگار زبانی برای بوسیدن نداشت.

  • He stuck the candle upright in a socket then sat and gazed at the flame letting it mesmerize him into memory.


    او شمع را به صورت عمودی در یک سوکت فرو کرد، سپس نشست و به شعله خیره شد و اجازه داد که او را مسحور خاطرات کند.

  • But she was as vacant as an empty eye socket.


    اما او به اندازه یک حدقه خالی خالی بود.

  • The eyes dissolve into red sockets.


    چشم ها در حفره های قرمز حل می شوند.

  • I don't shut all the internal doors and I certainly don't pull most plugs out at the socket.


    من همه درهای داخلی را نمی‌بندم و مطمئناً اکثر دوشاخه‌ها را از پریز بیرون نمی‌کشم.

  • He pressed the heels of his hands against his eyes until the sockets ached.


    پاشنه دستانش را به چشمانش فشار داد تا حدی که کاسه ها درد گرفت.

example - مثال

  • a wall socket


    یک پریز دیواری

  • The battery charger plugs into any mains socket.


    شارژر باتری به هر پریز برق وصل می شود.

  • an aerial socket on the television


    یک سوکت هوا روی تلویزیون

  • His eyes bulged in their sockets.


    چشمانش در حدقه هایشان برآمده بود.

  • The dog nearly pulled my arm out of its socket.


    سگ نزدیک بود بازویم را از کاسه بیرون بکشد.

  • an electrical socket


    یک پریز برق

  • a light socket


    یک سوکت چراغ

  • He had forgotten to plug the television into the mains socket.


    او فراموش کرده بود تلویزیون را به پریز برق وصل کند.

  • The air freshener plugs into a car's lighter socket.


    خوشبو کننده هوا به سوکت فندک خودرو متصل می شود.

  • a tooth/eye socket


    یک دندان/حفره چشم

  • a ball-and-socket joint like the hip joint


    یک مفصل گوی و کاسه مانند مفصل ران

  • The bulb screwed easily into a socket.


    لامپ به راحتی در یک سوکت پیچ می شود.

  • Somehow the bone was pulled from its socket.


    به نحوی استخوان از کاسه آن بیرون کشیده شد.

synonyms - مترادف


  • سوراخ

  • hollow


    توخالی


  • افتتاح

  • cavity


    حفره

  • recess


    فرورفتگی


  • محفظه - اتاق


  • جیب

  • pit


    گودال

  • concavity


    تقعر

  • pouch


    کیسه

  • dent


    دهانه

  • crater


    شکاف

  • gap


    افسردگی


  • تورفتگی

  • indentation


    دیافراگم

  • aperture


    رنگ کردن

  • dint


    ترک


  • حوضه

  • basin


    قرارداد

  • indenture


    گوشه

  • nook


    خالی

  • void


    خلأ

  • cleft


    موقعیت مناسب، جایگاه

  • vacuity


    بریدگی

  • niche


    شیار

  • notch


    کانال

  • groove


    برش


  • تهویه

  • slit


  • cut


  • vent


antonyms - متضاد

  • bulge


    برآمدگی

  • camber


    کمبر

  • convexity


    تحدب

  • jut


    پرت کردن

  • projection


    طرح ریزی

  • protrusion


    بسته

  • protuberance


    کوه

  • closure


    جامد


  • بد شانسی


  • ادامه

  • misfortune


    تورم

  • continuation


    توده

  • swelling


    متورم شدن

  • lump


    دست انداز

  • swell


    رشد

  • bump


    قوز


  • tumefaction

  • outgrowth


    طوفان

  • hump


    برافروختگی

  • tumefaction


    تپه

  • tumescence


    کفگیرک

  • intumescence


  • mound


  • carbuncle