word - لغت

sorrow || غم و اندوه

part of speech - بخش گفتار

noun || اسم

spell - تلفظ

/ˈsɒrəʊ/

UK :

/ˈsɑːrəʊ/

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [sorrow] در گوگل

description - توضیح

  • a feeling of great sadness, usually because someone has died or because something terrible has happened to you


    احساس غم و اندوه زیاد، معمولاً به این دلیل که شخصی فوت کرده یا به این دلیل که اتفاق وحشتناکی برای شما رخ داده است

  • an event or situation that makes you feel great sadness


    رویداد یا موقعیتی که باعث می شود شما احساس غم و اندوه زیادی کنید

  • to feel or express sorrow


    برای احساس یا ابراز اندوه

  • (a cause of) a feeling of great sadness


    (علت) احساس غم و اندوه زیاد

  • to feel great sadness


    برای احساس غم و اندوه بزرگ

  • a feeling of great sadness or regret, or something that causes this feeling


    احساس اندوه یا پشیمانی شدید یا چیزی که باعث این احساس می شود

  • She tried to drive the thought from her mind feeling an all-too familiar surge of anger and sorrow.


    او سعی کرد این فکر را از ذهنش بیرون کند، با احساس موجی بسیار آشنا از خشم و اندوه.

  • A long painful journey has led them to this point one filled with heartache and sorrow.


    سفری طولانی و دردناک آنها را به این نقطه رسانده است، سفری پر از درد و اندوه.

  • Her life was filled with heartache and sorrow.


    زندگی او پر از غم و اندوه بود.

  • We shared all of our family's joys and sorrows.


    ما در تمام شادی ها و غم های خانواده شریک بودیم.

  • Similarly the threat of a loss arouses anxiety and actual loss causes sorrow, while both situations are likely to arouse anger.


    به طور مشابه، تهدید از دست دادن اضطراب را برمی انگیزد و از دست دادن واقعی باعث غم و اندوه می شود، در حالی که هر دو موقعیت احتمالاً خشم را برمی انگیزند.

  • The deep sorrow she felt was obvious in the expression of her face.


    اندوه عمیقی که او احساس می کرد در بیان چهره اش آشکار بود.

  • They intuit what it must be like feeling sorrow so far from home.


    آنها احساس غم و اندوه دور از خانه را درک می کنند.

  • Six weeks later we heard, to our great sorrow, that he had died.


    شش هفته بعد با تأسف فراوان شنیدیم که او مرده است.

  • He turned quickly away more in sorrow than in anger.


    او به سرعت دور شد، بیشتر در غم و اندوه تا عصبانیت.

  • Because her only defence was to turn him against her she realised with a pang of sorrow.


    از آنجا که تنها دفاع او این بود که او را بر ضد خود قرار دهد، او با درد غم و اندوه متوجه شد.

  • Each seemed possessed by a serene sorrow, and in a moment he learned why.


    به نظر می‌رسید که هر یک غمگینی آرام گرفته بود و در یک لحظه متوجه شد که چرا.

  • And when she awoke, her face was moisture wet as if she had been weeping for some sorrow all night long.


    و هنگامی که از خواب بیدار شد، صورتش نمناک بود، گویی تمام شب از اندوه گریه می کرد.

  • Before them stood a crowd of overjoyed neighbours who had shared their sorrow and now could share in their happiness.


    در مقابل آنها انبوهی از همسایه‌های شادمانه ایستاده بودند که در غم خود شریک بودند و اکنون می‌توانستند در شادی خود شریک باشند.

example - مثال

  • He expressed his sorrow at the news of her death.


    وی از خبر درگذشت وی ابراز تاسف کرد.

  • They said that the decision was made more in sorrow than in anger.


    می گفتند این تصمیم بیشتر در غم گرفته شده تا در عصبانیت.

  • the joys and sorrows of childhood


    شادی ها و غم های دوران کودکی

  • His death was a great sorrow to everyone who knew him.


    مرگ او برای همه کسانی که او را می شناختند مایه تاسف بود.

  • The war brought sorrow to millions.


    جنگ باعث غم و اندوه میلیون ها نفر شد.

  • Claudia felt a deep pang of sorrow for her sister.


    کلودیا غم و اندوه عمیقی برای خواهرش احساس کرد.

  • He looked at Katherine, his eyes full of sorrow.


    به کاترین نگاه کرد که چشمانش پر از غم بود.

  • He wrote to the dead man's mother expressing his deep sorrow.


    او در نامه ای به مادر مرده ابراز تأسف عمیق خود را اعلام کرد.

  • I couldn't hide my sorrow and anger.


    نمی توانستم ناراحتی و عصبانیت خود را پنهان کنم.

  • I felt no sorrow for her.


    هیچ غمی برای او نداشتم.

  • She wanted to share his sorrow.


    او می خواست در غم او شریک شود.

  • Tears of relief were mixed with tears of sorrow.


    اشک آسودگی با اشک غم آمیخته شد.

  • They accepted the decision with sorrow.


    آنها با اندوه این تصمیم را پذیرفتند.

  • This is a time of great sorrow for all the family.


    این یک غم بزرگ برای همه خانواده است.

  • He found to his sorrow that his childhood home was no longer there.


    او با اندوه دریافت که خانه کودکی اش دیگر آنجا نیست.

  • The sorrow she felt over/at the death of her husband was almost too much to bear.


    غم و اندوهی که او از مرگ شوهرش احساس کرد تقریباً بیش از حد قابل تحمل بود.

  • The sorrows of her earlier years gave way to joy in later life.


    غم و اندوه سال های اولیه او جای خود را به شادی در زندگی بعدی داد.

  • For years she sorrowed over her missing son.


    او سال ها برای پسر گم شده اش غمگین بود.

  • The English language does not contain the words to express the sorrow I feel.


    زبان انگلیسی حاوی کلماتی برای بیان غم و اندوه من نیست.

synonyms - مترادف

  • grief


    غم و اندوه

  • sadness


    غمگینی

  • regret


    پشیمان شدن. پشیمانی

  • woe


    وای

  • heartache


    درد دل

  • misery


    بدبختی

  • unhappiness


    ناراحتی

  • dejection


    دلتنگی


  • افسردگی

  • agony


    عذاب

  • angst


    اضطراب

  • anguish


    کسالت

  • dolefulness


    ناخوشی

  • wretchedness


    مصیبت

  • affliction


    سوگواری

  • bereavement


    بی نشاطی

  • cheerlessness


    ویرانی

  • desolation


    ناامیدی

  • despair


    تاریکی

  • despondency


    دل شکستن

  • dolour


    مالیخولیا

  • downheartedness


    درد

  • gloom


    دل شکسته

  • gloominess


  • glumness


  • heartbreak


  • melancholy



  • rue


  • sorrowfulness


  • broken-heartedness


antonyms - متضاد

  • joy


    شادی

  • bliss


    سعادت

  • delight


    لذت بسیار

  • elation


    تحقیر

  • exuberance


    شور و نشاط

  • happiness


    جوشش

  • jubilation


    رضایت

  • ebullience


    هیجان


  • دلپذیری

  • thrill


    برکت

  • cheeriness


    ژوئیسانس

  • jollity


    شیفتگی

  • joyousness


    لذت بردن

  • blissfulness


    خلسه

  • delectation


    نشاط

  • euphoria


  • blessedness


  • gleefulness


  • jouissance


  • rapturousness


  • enjoyment


  • exultation


  • gladsomeness


  • merriment


  • ecstasy


  • exhilaration


  • jubilance


  • rapture


  • beatitude


  • cheerfulness


  • joyfulness