word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
a feeling of great sadness, usually because someone has died or because something terrible has happened to you
احساس غم و اندوه زیاد، معمولاً به این دلیل که شخصی فوت کرده یا به این دلیل که اتفاق وحشتناکی برای شما رخ داده است
-
رویداد یا موقعیتی که باعث می شود شما احساس غم و اندوه زیادی کنید
-
برای احساس یا ابراز اندوه
-
(علت) احساس غم و اندوه زیاد
-
برای احساس غم و اندوه بزرگ
-
احساس اندوه یا پشیمانی شدید یا چیزی که باعث این احساس می شود
-
او سعی کرد این فکر را از ذهنش بیرون کند، با احساس موجی بسیار آشنا از خشم و اندوه.
-
سفری طولانی و دردناک آنها را به این نقطه رسانده است، سفری پر از درد و اندوه.
-
زندگی او پر از غم و اندوه بود.
-
ما در تمام شادی ها و غم های خانواده شریک بودیم.
-
Similarly the threat of a loss arouses anxiety and actual loss causes sorrow, while both situations are likely to arouse anger.
به طور مشابه، تهدید از دست دادن اضطراب را برمی انگیزد و از دست دادن واقعی باعث غم و اندوه می شود، در حالی که هر دو موقعیت احتمالاً خشم را برمی انگیزند.
-
اندوه عمیقی که او احساس می کرد در بیان چهره اش آشکار بود.
-
آنها احساس غم و اندوه دور از خانه را درک می کنند.
-
شش هفته بعد با تأسف فراوان شنیدیم که او مرده است.
-
او به سرعت دور شد، بیشتر در غم و اندوه تا عصبانیت.
-
از آنجا که تنها دفاع او این بود که او را بر ضد خود قرار دهد، او با درد غم و اندوه متوجه شد.
-
به نظر میرسید که هر یک غمگینی آرام گرفته بود و در یک لحظه متوجه شد که چرا.
-
And when she awoke, her face was moisture wet as if she had been weeping for some sorrow all night long.
و هنگامی که از خواب بیدار شد، صورتش نمناک بود، گویی تمام شب از اندوه گریه می کرد.
-
Before them stood a crowd of overjoyed neighbours who had shared their sorrow and now could share in their happiness.
در مقابل آنها انبوهی از همسایههای شادمانه ایستاده بودند که در غم خود شریک بودند و اکنون میتوانستند در شادی خود شریک باشند.
example - مثال
-
وی از خبر درگذشت وی ابراز تاسف کرد.
-
می گفتند این تصمیم بیشتر در غم گرفته شده تا در عصبانیت.
-
شادی ها و غم های دوران کودکی
-
مرگ او برای همه کسانی که او را می شناختند مایه تاسف بود.
-
جنگ باعث غم و اندوه میلیون ها نفر شد.
-
کلودیا غم و اندوه عمیقی برای خواهرش احساس کرد.
-
به کاترین نگاه کرد که چشمانش پر از غم بود.
-
او در نامه ای به مادر مرده ابراز تأسف عمیق خود را اعلام کرد.
-
نمی توانستم ناراحتی و عصبانیت خود را پنهان کنم.
-
هیچ غمی برای او نداشتم.
-
او می خواست در غم او شریک شود.
-
اشک آسودگی با اشک غم آمیخته شد.
-
آنها با اندوه این تصمیم را پذیرفتند.
-
این یک غم بزرگ برای همه خانواده است.
-
او با اندوه دریافت که خانه کودکی اش دیگر آنجا نیست.
-
غم و اندوهی که او از مرگ شوهرش احساس کرد تقریباً بیش از حد قابل تحمل بود.
-
غم و اندوه سال های اولیه او جای خود را به شادی در زندگی بعدی داد.
-
او سال ها برای پسر گم شده اش غمگین بود.
-
زبان انگلیسی حاوی کلماتی برای بیان غم و اندوه من نیست.
synonyms - مترادف
-
grief
غم و اندوه
-
sadness
غمگینی
-
regret
پشیمان شدن. پشیمانی
-
woe
وای
-
heartache
درد دل
-
misery
بدبختی
-
unhappiness
ناراحتی
-
dejection
دلتنگی
-
افسردگی
-
agony
عذاب
-
angst
اضطراب
-
anguish
کسالت
-
dolefulness
ناخوشی
-
wretchedness
مصیبت
-
affliction
سوگواری
-
bereavement
بی نشاطی
-
cheerlessness
ویرانی
-
desolation
ناامیدی
-
despair
تاریکی
-
despondency
دل شکستن
-
dolour
مالیخولیا
-
downheartedness
درد
-
gloom
دل شکسته
-
gloominess
-
glumness
-
heartbreak
-
melancholy
-
-
rue
-
sorrowfulness
-
broken-heartedness
antonyms - متضاد
-
شادی
-
bliss
سعادت
-
delight
لذت بسیار
-
elation
تحقیر
-
exuberance
شور و نشاط
-
happiness
جوشش
-
jubilation
رضایت
-
ebullience
هیجان
-
دلپذیری
-
thrill
برکت
-
cheeriness
ژوئیسانس
-
jollity
شیفتگی
-
joyousness
لذت بردن
-
blissfulness
خلسه
-
delectation
نشاط
-
euphoria
-
blessedness
-
gleefulness
-
jouissance
-
rapturousness
-
enjoyment
-
exultation
-
gladsomeness
-
merriment
-
ecstasy
-
exhilaration
-
jubilance
-
rapture
-
beatitude
-
cheerfulness
-
joyfulness