word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
بخشی از یک فعالیت یا دوره توسعه
-
اگر کاری را به صورت مرحله ای انجام دهید، فعالیت را به قسمت هایی تقسیم می کنید و هر قسمت را جداگانه تکمیل می کنید
-
یکی از قسمت های جداگانه موشک که هر قسمت موتور مخصوص به خود را دارد
-
the area in a theatre that is often raised above ground level and on which actors or entertainers perform
منطقه ای در تئاتر که اغلب از سطح زمین بلند می شود و بازیگران یا هنرمندان در آن اجرا می کنند
-
حوزه خاصی از زندگی عمومی
-
برای رفتن به صحنه و شروع به اجرا
-
برای تنظیم و اجرای نمایش یا نمایش
-
برای سازماندهی یک رویداد
-
منطقه ای در یک تئاتر، که اغلب از سطح زمین بلند شده است، که در آن بازیگران یا هنرپیشه ها اجرا می کنند
-
صحنه نیز حوزه خاصی از زندگی عمومی است
-
ترتیب اجرای یک نمایش یا سرگرمی دیگر
-
اگر رویدادی را برگزار می کنید، آن را سازماندهی می کنید
-
یکی از مجموعه ای از دوره های توسعه در یک فرآیند
-
حوزه خاصی از زندگی عمومی که در آن رویدادهای مهم اتفاق می افتد
-
برای سازماندهی یک رویداد بزرگ یا مهم برای تعداد زیادی از مردم
-
برای شروع اتفاق افتادن
-
-
example - مثال
-
این پروژه در مراحل پایانی خود قرار دارد و باید تا ماه آگوست تکمیل شود.
-
آنها آخرین مرحله سفر خود را با پای پیاده انجام دادند.
-
ازدواج ما در حال حاضر مراحل سختی را پشت سر می گذارد.
-
کوچکترین فرزند آنها در مرحله ای است که می تواند کلمات جداگانه را بگوید اما جملات کامل را نه.
-
من در حال حاضر خسته نیستم اما در مرحله ای (= در برخی مواقع) در طول پیاده روی به استراحت نیاز دارم.
-
Andrew spends all his spare time playing with his computer but it's probably just a stage he's going through (= a period of development that will end soon).
اندرو تمام اوقات فراغت خود را صرف بازی با رایانه خود می کند، اما احتمالاً این فقط مرحله ای است که او از آن عبور می کند (= دوره توسعه که به زودی به پایان می رسد).
-
ما خانه را به صورت مرحلهای تزئین میکنیم تا چند ماه دیگر آماده نباشد.
-
Once its fuel supply runs out each stage separates from the main part of the rocket and falls back to earth.
هنگامی که سوخت آن تمام می شود، هر مرحله از قسمت اصلی موشک جدا می شود و دوباره به زمین می افتد.
-
هملت در بیشتر زمان نمایش روی صحنه است.
-
ارکستر با تشویق شدید روی صحنه رفت.
-
این نمایشنامه اقتباسی صحنه ای از رمان ویلیام گلدینگ است.
-
این خواننده تابستان امسال به صحنه اسلو بازمی گردد (= دوباره در اسلو اجرا خواهد کرد).
-
رئیس جمهور در صحنه جهانی بسیار محبوب بود، اما در کشور خود او را دوست نداشتند.
-
گروه نمایش محلی تولید موزیکال «گریس» را روی صحنه می برد.
-
لندن بازی های المپیک را در سال 2012 برگزار کرد.
-
این نرم افزار در مراحل اولیه توسعه است.
-
در آن مرحله از زندگی ام ازدواج کرده بودم اما فرزندی نداشتم.
-
ما خانه را به صورت مرحلهای تعمیر میکنیم – ابتدا سقف و دودکش و سپس پنجرهها.
-
وقتی در بالکن نشسته اید، بیشتر سقف را می بینید تا صحنه.
-
موفق ترین موزیکال صحنه ای برلین «آنی تفنگت را بگیر».
-
او ستاره محبوب صحنه موسیقی (= این نوع تئاتر) بود.
-
در کودکی روی صحنه (= اجرا در تئاتر) ظاهر شد.
-
رمان او شامل بازیگرانی در صحنه جهانی مانند فیدل کاسترو و پاپ است.
-
بژارت باله های خود را به صحنه می برد.
-
رانندگان اتوبوس قصد دارند اعتصاب 24 ساعته برگزار کنند.
-
شناورسازی مرحله کلیدی در برنامه های توسعه گروه است.
-
از همان ابتدا، رگولاتورهای مالی فقدان کنترل های داخلی را عامل شکست بانک می دانستند.
-
در این مرحله پیشنهادی برای تغییر ساختار مدیریتی موجود گروه وجود ندارد.
-
مذاکرات با اتحادیه به مرحله حساسی رسیده است.
-
first/final/next stage
مرحله اول / نهایی / بعدی
-
His speech at the party conference propelled him onto the international stage.
سخنرانی او در کنفرانس حزب او را به صحنه بین المللی سوق داد.
synonyms - مترادف
-
روند
-
روش
-
measures
معیارهای
-
سازوکار
-
عمل
-
مراحل
-
steps
سیستم
-
تکنیک
-
فعالیت
-
رویکرد
-
روش شناسی
-
methodology
طرح
-
نقشه
-
دوره عمل
-
blueprint
مته
-
تمرین
-
رژیم
-
drill
روال
-
قوانین
-
regimen
ترتیب
-
فرمول
-
rules
شیوه عمل
-
استراتژی
-
سبک
-
modus operandi
تاکتیک ها
-
تئوری
-
تشکیل
-
-
tactics
-
-