word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
تلاش برای از بین بردن قدرت و نفوذ یک دولت یا نظام مستقر
-
از بین بردن باورها یا وفاداری کسی
-
تلاش برای تخریب یا آسیب رساندن به چیزی، به ویژه یک نظام سیاسی مستقر
-
Neville's genius was to subvert and turn round press attacks on Oz, but they could still cost dearly.
نبوغ نویل این بود که حملات مطبوعاتی را به اوز برگرداند و دور بزند، اما باز هم میتوانستند هزینه گزافی داشته باشند.
-
It is as if the filters of distance and time were subverted by the complex connecting of everything to everything.
گویی فیلترهای فاصله و زمان با پیوند پیچیده همه چیز به همه چیز زیر و رو شده است.
-
اسمیت به دلیل توطئه برای براندازی دولت به ۱۴ سال زندان محکوم شد.
-
Coercion and domination subvert the integrity of love by creating power relationships that are its antithesis.
اجبار و سلطه با ایجاد روابط قدرت که نقطه مقابل عشق است، تمامیت عشق را زیر و رو می کند.
-
کنترل بیش از حد و پیش بینی پذیری در نهایت ممکن است اهداف سازمانی را زیر سوال ببرد.
-
A more contemporary comparison might be deconstruction, which tries to subvert the text by turning its own unacknowledged premises against it.
مقایسه امروزیتر ممکن است ساختارشکنی باشد، که سعی میکند متن را با برگرداندن مقدمات ناشناختهاش علیه آن، واژگون کند.
-
مقامات دیگر با دیدگاه های مختلف نیز آنها را زیر و رو می کردند.
example - مثال
-
این فیلم مفاهیم هویت مرد و زن را زیر و رو می کند.
-
ارتش شورشی در تلاش است تا دولت را سرنگون کند.
-
بهترین مقاصد ما گاهی اوقات به دلیل تمایل طبیعی ما به خودخواهی زیر و رو می شود.
synonyms - مترادف
-
oust
اخراج کردن
-
unseat
نشستن
-
dethrone
خلع سلطنت
-
topple
سرنگون کردن
-
supplant
جایگزین کردن
-
depose
خلع کردن
-
overthrow
سرنگونی
-
overturn
واژگون شدن
-
upset
ناراحت
-
disestablish
منحل کردن
-
dissolve
حل کردن
-
undo
لغو کردن
-
unsettle
بی قرار
-
شکست
-
tumble
غلت زدن
-
پایین آوردن
-
باعث سقوط
-
از دفتر حذف کنید
-
displace
جابجا کند
-
برداشتن
-
defenestrate
دفاع کردن
-
uncrown
باز کردن تاج
-
unthrone
برکنار کردن
-
بیرون انداختن
-
unhorse
سوار کردن
-
حذف از قدرت
-
چکمه را به کسی بده
-
overpower
چیره شدن
-
vanquish
مغلوب شدن
-
overrun
بیش از حد
-
subjugate
مطیع کردن
antonyms - متضاد
-
کمک
-
ساختن
-
comply
رعایت کنند
-
ايجاد كردن
-
تشويق كردن
-
بهتر کردن
-
از دست دادن
-
اطاعت کن
-
خالص - تصفیه
-
obey
تعمیر
-
purify
راست کردن
-
repair
حمایت کردن
-
straighten
حفظ کردن
-
وفادار باش
-
uphold
خوشحال کردن
-
be loyal
تاسيس كردن
-
تسلیم شدن
-
شکست
-
surrender
موسسه
-
ثابت
-
institute
کمک کند
-
نگاه داشتن
-
رهایی
-
بازده
-
خرس
-
شروع کنید
-
بازگرداندن
-
اجازه
-
تایید اعتبار
-
-
validate