word - لغت

subvert || واژگون کردن

part of speech - بخش گفتار

verb || فعل

spell - تلفظ

/səbˈvɜːt/

UK :

/səbˈvɜːrt/

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [subvert] در گوگل

description - توضیح


  • تلاش برای از بین بردن قدرت و نفوذ یک دولت یا نظام مستقر

  • to destroy someone’s beliefs or loyalty


    از بین بردن باورها یا وفاداری کسی


  • تلاش برای تخریب یا آسیب رساندن به چیزی، به ویژه یک نظام سیاسی مستقر

  • Neville's genius was to subvert and turn round press attacks on Oz, but they could still cost dearly.


    نبوغ نویل این بود که حملات مطبوعاتی را به اوز برگرداند و دور بزند، اما باز هم می‌توانستند هزینه گزافی داشته باشند.

  • It is as if the filters of distance and time were subverted by the complex connecting of everything to everything.


    گویی فیلترهای فاصله و زمان با پیوند پیچیده همه چیز به همه چیز زیر و رو شده است.

  • Smith was sentenced to 14 years for plotting to subvert the government.


    اسمیت به دلیل توطئه برای براندازی دولت به ۱۴ سال زندان محکوم شد.

  • Coercion and domination subvert the integrity of love by creating power relationships that are its antithesis.


    اجبار و سلطه با ایجاد روابط قدرت که نقطه مقابل عشق است، تمامیت عشق را زیر و رو می کند.

  • Too much control and predictability might eventually subvert the organizational goals.


    کنترل بیش از حد و پیش بینی پذیری در نهایت ممکن است اهداف سازمانی را زیر سوال ببرد.

  • A more contemporary comparison might be deconstruction, which tries to subvert the text by turning its own unacknowledged premises against it.


    مقایسه امروزی‌تر ممکن است ساختارشکنی باشد، که سعی می‌کند متن را با برگرداندن مقدمات ناشناخته‌اش علیه آن، واژگون کند.

  • Other officials with different views were also subverting them.


    مقامات دیگر با دیدگاه های مختلف نیز آنها را زیر و رو می کردند.

example - مثال

  • The film subverts notions of male and female identity.


    این فیلم مفاهیم هویت مرد و زن را زیر و رو می کند.

  • The rebel army is attempting to subvert the government.


    ارتش شورشی در تلاش است تا دولت را سرنگون کند.

  • Our best intentions are sometimes subverted by our natural tendency to selfishness.


    بهترین مقاصد ما گاهی اوقات به دلیل تمایل طبیعی ما به خودخواهی زیر و رو می شود.

synonyms - مترادف

  • oust


    اخراج کردن

  • unseat


    نشستن

  • dethrone


    خلع سلطنت

  • topple


    سرنگون کردن

  • supplant


    جایگزین کردن

  • depose


    خلع کردن

  • overthrow


    سرنگونی

  • overturn


    واژگون شدن

  • upset


    ناراحت

  • disestablish


    منحل کردن

  • dissolve


    حل کردن

  • undo


    لغو کردن

  • unsettle


    بی قرار


  • شکست

  • tumble


    غلت زدن


  • پایین آوردن

  • bring about the downfall of


    باعث سقوط


  • از دفتر حذف کنید

  • displace


    جابجا کند


  • برداشتن

  • defenestrate


    دفاع کردن

  • uncrown


    باز کردن تاج

  • unthrone


    برکنار کردن


  • بیرون انداختن

  • unhorse


    سوار کردن


  • حذف از قدرت


  • چکمه را به کسی بده

  • overpower


    چیره شدن

  • vanquish


    مغلوب شدن

  • overrun


    بیش از حد

  • subjugate


    مطیع کردن

antonyms - متضاد

  • aid


    کمک


  • ساختن

  • comply


    رعایت کنند


  • ايجاد كردن


  • تشويق كردن


  • بهتر کردن


  • از دست دادن


  • اطاعت کن


  • خالص - تصفیه

  • obey


    تعمیر

  • purify


    راست کردن

  • repair


    حمایت کردن

  • straighten


    حفظ کردن


  • وفادار باش

  • uphold


    خوشحال کردن

  • be loyal


    تاسيس كردن


  • تسلیم شدن


  • شکست

  • surrender


    موسسه


  • ثابت

  • institute


    کمک کند

  • fix


    نگاه داشتن


  • رهایی


  • بازده


  • خرس


  • شروع کنید


  • بازگرداندن


  • اجازه


  • تایید اعتبار


  • validate