word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
برای جلوگیری از انجام کاری که می خواهد انجام دهد
-
جلوگیری از وقوع چیزی یا کسی از انجام کاری
-
This revolution how-ever, was thwarted almost at once.
اما این انقلاب تقریباً یکباره خنثی شد.
-
Apart from anything else by both thwarting and manipulating nationalism, it prevented it from learning its limits.
جدا از هر چیز دیگری، با خنثی کردن و دستکاری ناسیونالیسم، آن را از فراگیری محدودیت های خود باز داشت.
-
تلاش ها برای پاکسازی نشت نفت توسط طوفان ها خنثی شده است.
-
با این حال، شورای وزیران که در مورد هر موضوع دیگری اختلاف نظر داشتند، برای خنثی کردن او ترکیب شدند.
-
During Yeltsin's campaign for the presidency Gorbachev had at times quite blatantly attempted to thwart him.
در طول مبارزات انتخاباتی یلتسین برای ریاست جمهوری، گورباچف در مقاطعی کاملاً آشکار تلاش کرده بود که او را خنثی کند.
-
هری اکنون می دانست که هیچ چیز نمی تواند نقشه های او را خنثی کند.
-
افرادی که اشتهایشان برای رمزگذاری ممکن است به درستی، مؤثر و سخت خنثی شود.
-
برای خنثی کردن ترکیب لاکهید مارتین-لورال باید به 448. 95 یا کمتر برسد.
-
علاوه بر این، به ما هشدار می دهد که تاکتیک های کوته بینانه ممکن است استراتژی کلی را خنثی کند.
-
جمهوری خواهان کنگره قصد خود را برای خنثی کردن این تلاش ها به وضوح اعلام کرده اند.
example - مثال
-
to thwart somebody’s plans
خنثی کردن نقشه های کسی
-
جاه طلبی او برای نقاش شدن به دلیل ضعف بینایی خنثی شد.
-
او در تلاشش برای به دست گرفتن کنترل حزب ناکام ماند.
-
برنامه های تعطیلات ما با اعتصاب خلبانان خطوط هوایی خنثی شد
-
شورای شهر تلاش های اصلاحی او را ناکام گذاشت.
synonyms - مترادف
-
frustrate
ناامید کردن
-
hinder
مانع شود
-
foil
فویل
-
بررسی
-
متوقف کردن
-
impede
مانع
-
مسدود کردن
-
جلوگیری کردن
-
obstruct
محدود کردن
-
hamper
میخچه
-
curb
مهار کردن
-
stymie
baulkUK
-
restrain
جلوگیر کردن
-
baulkUK
شکست
-
forestall
گیج کردن
-
اسکاچ
-
baffle
balkUS
-
scotch
گرفتگی
-
balkUS
خارج کردن از ریل
-
cramp
دور زدن
-
derail
قیچی
-
circumvent
مخالفت کنند
-
scupper
تراشیدن
-
خراب کردن
-
trammel
ضرب و شتم
-
ruin
از بین بردن
-
خط تیره
-
spoil
پیشخوان
-
dash
ناراحتی
-
-
discomfit
antonyms - متضاد
-
facilitate
تسهیل کردن
-
پیشرفت
-
کمک
-
کمک کند
-
حمایت کردن
-
به علاوه
-
further
عجله کن
-
hasten
تشويق كردن
-
رو به جلو
-
سهولت
-
سرعت بخشیدن
-
accelerate
راندن
-
پرورش دادن، پروردن
-
foster
تسریع
-
expedite
اجازه
-
وادار کردن
-
hurry
رسوب می کند
-
impel
کشت کنند
-
precipitate
سریع کردن
-
cultivate
شریک
-
quicken
ساده کردن
-
abet
ترویج
-
simplify
صاف
-
سرعت
-
فعال کردن
-
پرورش دادن
-
فشار دادن
-
nurture
سریع
-
مجوز
-
fast-track
-