word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
سوء تفاهم
سوء تفاهم شده است
قابل درک
---
google image
description - توضیح
-
understandable behaviour, reactions etc seem normal and reasonable because of the situation you are in
رفتار قابل درک، واکنش ها و غیره به دلیل موقعیتی که در آن قرار دارید، طبیعی و معقول به نظر می رسند
-
قابل درک شدن
-
آسان برای درک
-
You say that something for example someone's behaviour, is understandable, if you feel that it is usual and not strange or difficult to understand
شما می گویید که چیزی، مثلاً رفتار یک نفر، قابل درک است، اگر احساس کنید که عادی است و درک آن عجیب یا دشوار نیست.
-
قادر به درک، به طوری که شما می دانید چیزی به چه معناست
-
If you say that something a person does is understandable, you feel that it is the way most people would behave in that situation
اگر بگویید کاری که یک شخص انجام می دهد قابل درک است، احساس می کنید که رفتار اکثر مردم در آن موقعیت است.
-
اگرچه من کار او را تایید نمی کنم، اما فکر می کنم قابل درک است.
-
اینکه معلمان از داشتن این همه کاغذ اضافی ناراحت هستند قابل درک است.
-
Their philosophy may have seemed reckless and naive but given the nature of the marketplace, it was understandable.
شاید فلسفه آنها بی پروا و ساده لوحانه به نظر می رسید، اما با توجه به ماهیت بازار، قابل درک بود.
-
Some at least of the leading Romans felt and behaved in a way which seemed to him perfectly understandable and eminently sensible.
حداقل برخی از رومیان پیشرو به گونه ای احساس می کردند و رفتار می کردند که به نظر او کاملاً قابل درک و بسیار معقول به نظر می رسید.
-
خشم قابل درک در میان خانواده های قربانیان وجود دارد.
-
این ترس گاهی قابل درک است، اما همه قوانین پارلمان را بر اساس خطوط حزبی تقسیم نمی کنند.
-
This is understandable, considering drug research can take 20 years and cost upwards of £200 million.
این قابل درک است، با توجه به اینکه تحقیقات دارویی می تواند 20 سال طول بکشد و بیش از 200 میلیون پوند هزینه داشته باشد.
-
The impulse to put safety first is understandable enough but it is hardly a formula either for dynamism or for originality.
انگیزه اول قرار دادن ایمنی به اندازه کافی قابل درک است، اما به سختی فرمولی برای پویایی یا اصالت است.
-
This attitude is, to me completely understandable, largely laudable and not at all unique to Mrs Clinton.
این نگرش برای من کاملاً قابل درک، تا حد زیادی قابل ستایش است و اصلاً مختص خانم کلینتون نیست.
-
این یک واکنش قابل درک به ماهیت طاقت فرسا کار بود.
-
تنها دلیل قابل درک برای عقب نشینی این است که خودتان جواب را نمی دانستید.
-
قابل درک است که او دیگر نمی خواهد بیل را ببیند.
example - مثال
-
نگرش آنها کاملا قابل درک است.
-
این یک اشتباه قابل درک بود.
-
اخطارهای هشدار باید به راحتی قابل درک باشند.
-
به دلایل قابل درک، آنها تمایلی به ارائه هیچ گونه اطلاعاتی ندارند.
-
مطمئناً قابل درک است که او تا این حد به خانه و خانواده اش فداکار باشد.
-
قابل درک بود که او نمی خواست با پلیس صحبت کند.
-
دستورالعمل ها باید برای کاربر عادی قابل درک باشد.
-
نویسنده با استفاده از کلمات و مثال های ساده موضوعات پیچیده را قابل درک می کند.
-
شما باید حقایق را در قالبی قرار دهید که برای همه قابل درک باشد.
-
امتناع آنها از همکاری با توجه به شرایط کاملاً/کاملاً قابل درک است.
-
شما باید برای بچه های سه ساله داستان را طوری تعریف کنید که برایشان قابل درک باشد.
-
اعمال او زمانی قابل درک است که در نظر بگیرید چقدر با او بد رفتار شده است.
synonyms - مترادف
-
comprehensible
قابل درک
-
coherent
منسجم
-
intelligible
قابل فهم
-
fathomable
قابل چنگ زدن
-
graspable
سرراست
-
straightforward
قابل هضم
-
digestible
قابل نفوذ
-
penetrable
جلگه
-
plain
کاربر پسند
-
در دسترس
-
user-friendly
روشن
-
accessible
قابل خواندن است
-
apprehensible
آشکار
-
قابل بررسی
-
comprehendible
قابل دانستن
-
legible
منطقی
-
perspicuous
قابل خواندن
-
scrutable
قابل نگاه
-
knowable
قابل تصور
-
logical
سلیس
-
readable
قابل تشخیص انگلستان
-
glanceable
قابل تشخیص ایالات متحده
-
imaginable
ساده
-
pellucid
آسان برای درک
-
recognisableUK
شفاف
-
recognizableUS
بدون ابهام
-
متمایز
-
-
lucid
-
unambiguous
-
antonyms - متضاد
-
incomprehensible
غیر قابل درک
-
incoherent
نامنسجم
-
inscrutable
نامحسوس
-
insensible
مبهم
-
unfathomable
غیر منطقی
-
ambiguous
نامفهوم
-
obscure
غیر واضح
-
irrational
گیج کننده
-
unintelligible
مرموز
-
unreasonable
غیرقابل کشف
-
unclear
ناخوانا
-
vague
افتضاح
-
confusing
ناشناخته
-
cryptic
مات
-
indecipherable
تجدید قوا
-
perplexing
مجتمع
-
illegible
نامشخص
-
abstruse
غیر قابل نفوذ
-
unknowable
غامض
-
puzzling
بی معنی
-
opaque
محرمانه
-
unreadable
بغرنج
-
recondite
-
-
indistinct
-
impenetrable
-
esoteric
-
meaningless
-
baffling
-
arcane
-