word - لغت

undisciplined || بی انضباط

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

/ˌʌnˈdɪsəplɪnd/

UK :

/ˌʌnˈdɪsəplɪnd/

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [undisciplined] در گوگل

description - توضیح

example - مثال

  • His talent is raw and undisciplined.


    استعداد او خام و بی انضباط است.

  • an undisciplined group of schoolchildren


    گروهی بی انضباط از دانش آموزان

  • They knew they would be facing an undisciplined army.


    آنها می دانستند که با ارتشی بی انضباط روبرو خواهند شد.

  • This was an undisciplined performance from his team.


    این یک عملکرد بدون انضباط از تیم او بود.

synonyms - مترادف

  • unruly


    یاغی، سرکش

  • wayward


    خودسر

  • disobedient


    نافرمان

  • disorderly


    بی نظم

  • obstreperous


    مزاحم

  • uncontrolled


    کنترل نشده


  • وحشی

  • wilful


    با اراده

  • willful


    متخلف

  • delinquent


    مخرب

  • disruptive


    نافرجام

  • insubordinate


    رام نشدنی

  • intractable


    شیطون

  • naughty


    منحرف

  • perverse


    سرکش

  • recalcitrant


    نسوز

  • refractory


    بی بند و بار

  • unrestrained


    توجه طلبی

  • attention-seeking


    مخالف

  • contrary


    خطاکار

  • errant


    شورشی

  • mutinous


    آشفته

  • rebellious


    فاقد تعلیم

  • turbulent


    بد رفتار

  • untrained


    دمدمی مزاج

  • badly behaved


    غیر قابل کنترل

  • capricious


    درس نخوانده

  • uncontrollable


    ناپایا

  • ungovernable


  • unschooled


  • unsteady


antonyms - متضاد

  • disciplined


    منضبط

  • controlled


    کنترل می شود

  • obedient


    مطیع

  • restrained


    مهار شده

  • well-behaved


    خوش رفتار

  • well behaved


    خوب رفتار کرد

  • orderly


    منظم

  • ordered


    سفارش داده شده

  • compliant


    سازگار

  • docile


    قابل تحمل

  • tractable


    قابل مناقصه

  • biddable


    قابلیت

  • amenable


    قابل مدیریت

  • submissive


    حکومت کردن

  • manageable


    آرام

  • conformable


    قابل کنترل

  • ruly


    قابل اداره

  • calm


    وظیفه شناس

  • controllable


    قانونمند

  • governable


    صلح آمیز

  • dutiful


    ساکت

  • law-abiding


    شاکی

  • peaceful


    خفیف


  • رفتار کرد

  • complaisant


    ملایم

  • mild


    با ادب

  • behaved


    در حد متوسط

  • gentle


    موافق

  • polite



  • acquiescent