word - لغت

unkind || نامهربان

part of speech - بخش گفتار

adjective || صفت

spell - تلفظ

/ˌʌnˈkaɪnd/

UK :

/ˌʌnˈkaɪnd/

US :

family - خانواده

kindness
مهربانی
kind
نوع
kindly
محبت آمیز

google image

نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unkind] در گوگل

description - توضیح

  • nasty, unpleasant, or cruel


    بد، ناخوشایند یا بی رحمانه

  • treating people in a way that makes them unhappy or upset. Unkind sounds rather formal. In everyday English, people usually say mean or nasty


    رفتار با مردم به گونه ای که آنها را ناراضی یا ناراحت کند. نامهربان نسبتاً رسمی به نظر می رسد. در انگلیسی روزمره، مردم معمولاً می گویند بد یا بد

  • unkind


    نامهربان

  • deliberately unkind, and seeming to enjoy making people unhappy


    به عمد نامهربان است و به نظر می رسد از ناراضی کردن مردم لذت می برد

  • unkind – used about remarks and actions


    نامهربان - در مورد اظهارات و اعمال استفاده می شود

  • deliberately unkind to someone because you are jealous of them or angry with them


    به دلیل حسادت یا عصبانیت با کسی، عمداً نسبت به کسی بی مهری کنید

  • deliberately behaving in a way that is likely to upset, hurt or cause problems for someone


    رفتار عمدی به نحوی که احتمالاً باعث ناراحتی، آسیب یا ایجاد مشکل برای کسی شود

  • not seeming to care about someone’s problems, and not trying to help them or make them feel better


    به نظر نمی رسد که به مشکلات کسی اهمیت دهد و سعی نمی کند به آنها کمک کند یا احساس بهتری در آنها ایجاد کند

  • very unsympathetic and not caring at all about other people’s feelings


    بسیار بی احساس و به هیچ وجه به احساسات دیگران اهمیت نمی دهد

  • very unkind


    بسیار نامهربان

  • very unkind and deliberately making people feel unhappy or making them suffer physically


    بسیار نامهربان و به عمد باعث می شود مردم احساس ناراحتی کنند یا آنها را از نظر جسمی رنج می برند

  • extremely unkind and behaving in a very immoral way


    به شدت نامهربان و رفتار بسیار غیر اخلاقی

  • extremely unkind and enjoying making other people suffer


    به شدت نامهربان و لذت بردن از رنج بردن دیگران

  • not thinking about the effects of your actions on other people


    به تأثیر اعمال خود بر دیگران فکر نکنید

  • someone who is tactless carelessly says or does things that are likely to upset someone without realizing what they are doing


    کسی که بی‌دقت است، بدون اینکه متوجه باشد چه می‌کند، کارهایی را می‌گوید یا انجام می‌دهد که احتمالاً باعث ناراحتی کسی می‌شود.

  • behaving in a way that is likely to upset someone or not seeming to care about someone’s feelings. Insensitive is rather a formal word


    رفتار کردن به گونه ای که احتمالاً باعث ناراحتی کسی می شود یا به نظر می رسد که به احساسات کسی اهمیت نمی دهد. غیر حساس یک کلمه رسمی است

  • not treating someone very well; not considering someone's feelings


    با کسی خیلی خوب رفتار نکردن در نظر نگرفتن احساسات کسی


  • مهربان نیست

  • Children can be very unkind.


    کودکان می توانند بسیار نامهربان باشند.

  • To the camel-herding Raika fate had been particularly unkind.


    سرنوشت رایکا برای گله داری شتر به ویژه نامهربان بوده است.

  • Why are you always so unkind about Christina?


    چرا همیشه نسبت به کریستینا نامهربان هستید؟

  • It sounds unkind, but nothing of the sort was ever remotely true of Borg.


    ناخوشایند به نظر می رسد، اما هیچ چیز از این دست هرگز در مورد بورگ صادق نبود.

  • Those of an unkind disposition might argue that mangling a non-first-class attack is not an especially big deal.


    کسانی که رفتار ناخوشایند دارند ممکن است استدلال کنند که دستکاری یک حمله غیر کلاس اول کار بزرگی نیست.

  • Columnist Hal Crowther, a contributor to these pages, wrote one of the few unkind obituaries of Nixon.


    هال کروتر، ستون نویس، یکی از همکاران این صفحات، یکی از معدود آگهی های ترحیم نامه نیکسون را نوشت.

  • She was used to the unkind remarks made by other students.


    او به اظهارات ناخوشایند سایر دانش آموزان عادت کرده بود.

  • He said some very unkind things about my clothes.


    او در مورد لباس من چیزهای بسیار ناپسندی گفت.

  • He says unkind things that give me pain Harry.


    او چیزهای ناخوشایندی می گوید که باعث درد من می شود، هری.

  • They had said a lot of unkind things.


    خیلی حرفهای ناپسند زده بودند.

  • I felt very sorry for being unkind to her.


    خیلی متاسف شدم که با او بی مهری کردم.

  • It would be unkind to keep him in suspense for too long.


    بی مهری خواهد بود که او را برای مدت طولانی در تعلیق نگه داریم.

  • She has been very rude and unkind to me.


    او با من بسیار بی ادب و نامهربان بوده است.

example - مثال

  • an unkind remark


    یک تذکر ناخوشایند

  • He was never actually unkind to them.


    او در واقع هرگز با آنها نامهربان نبود.

  • It would be unkind to go without him.


    رفتن بدون او ناخوشایند است.

  • She never said anything unkind about anyone.


    او هرگز در مورد کسی چیزی ناخوشایند نگفت.

  • I don't think he meant to sound unkind.


    فکر نمی کنم قصدش این بود که نامهربان به نظر برسد.

  • Perhaps it was a little unkind of me to mention her accident.


    شايد كمي كم لطفي كردم كه به تصادف او اشاره كردم.

  • She can be terribly unkind sometimes.


    او گاهی اوقات می تواند به طرز وحشتناکی نامهربان باشد.

  • It was unkind of you to take his toy away.


    از شما بی مهری بود که اسباب بازی او را بردارید.

  • He’s made some very unkind remarks about his employer lately.


    او اخیراً اظهارات بسیار ناخوشایندی در مورد کارفرمایش کرده است.

synonyms - مترادف

  • cruel


    ظالمانه

  • harsh


    خشن

  • malicious


    مخرب

  • callous


    بی احساس

  • spiteful


    کینه توز

  • nasty


    زننده


  • منظور داشتن

  • vicious


    شریر، بدجنس، حیوان صفت

  • heartless


    بی دل

  • unsympathetic


    بی همدردی

  • unfeeling


    غیر حساس

  • insensitive


    بی رحم

  • merciless


    غیر خیریه

  • ruthless


    بدخواه

  • uncharitable


    سخت

  • pitiless


    غیر انسانی

  • malevolent


    خصومت آمیز


  • آسیب زا

  • inhuman


    غیر دوستانه

  • hostile


    بی توجه

  • hurtful


    وحشی

  • unfriendly


    بی ملاحظه

  • uncaring


    بدخیم

  • savage


    نفرت انگیز

  • inhumane


    وحشیانه

  • inconsiderate


    گربه ای

  • malignant


  • hateful


  • brutal


  • catty


  • compassionless


antonyms - متضاد


  • نوع

  • benevolent


    خیراندیش

  • caring


    مراقبت

  • charitable


    خیریه

  • considerate


    با ملاحظه

  • generous


    سخاوتمندانه

  • soft-hearted


    مهربان

  • sympathetic


    دلسوز

  • thoughtful


    متفکر


  • احساس


  • دوستانه

  • gentle


    ملایم

  • giving


    دادن


  • خوب


  • مفید


  • دلپذیر

  • pleasant


    خوش

  • pleasing


    با ادب

  • polite


    مناقصه

  • tender


    همدل

  • empathetic


    ممتنع

  • compassionate


    محبت آمیز

  • indulgent


    حساس

  • kindly


    آرامش بخش


  • درك كردن

  • comforting


    خونگرم


  • احساساتی

  • tenderhearted


    خوش قلب

  • warm-hearted


  • sentimental


  • kind-hearted