word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
اعتبار
بی اعتباری
معتبر
بی اعتبار
تایید اعتبار
باطل کردن
google image
description - توضیح
-
زمانی که یک سند از نظر قانونی قابل قبول است
-
کیفیت مبتنی بودن بر حقیقت یا عقل، یا توانایی پذیرفته شدن
-
این واقعیت که دارای قدرت قانونی است یا از نظر قانونی قابل قبول است
-
حالتی که رسماً درست است یا از نظر قانونی قابل قبول است
-
حالت قابل قبول یا معقول بودن
example - مثال
-
مدت اعتبار قرارداد به پایان رسیده است.
-
ما در صحت استدلال آنها تردید داشتیم.
-
قضات اعتبار قضاوت قبلی را تایید کردند.
-
اعتبار قانونی ادعاها مورد اعتراض قرار گرفته است.
-
شهرت او اعتبار خاصی به رویکردی می دهد که شاید شایسته آن نباشد.
-
نتایج دارای اعتبار مشکوک هستند.
-
این نظریه اعتبار ظاهری دارد که با یافته های اخیر سازگار است.
-
اعتبار نظریه برای روابط والدین و فرزند
-
برای ارزیابی اعتبار علمی درمان های جدید
-
البته ما اعتبار آن استدلال را می شناسیم.
-
به نظر می رسد این تحقیق به این نظریه که این دارو ممکن است باعث سرطان شود اعتبار می دهد.
-
او حتی یک لحظه هم در صحت آن عقاید شک نکرد.
-
ناظران انتخابات اعتبار رای را به چالش کشیدند.
-
با این حال، مقامات دولتی اعتبار این گزارش را زیر سوال بردند.
-
این بند اعتبار قانونی ندارد و احتمالاً مصرف کننده را در مورد حقوق خود گمراه می کند.
-
اعتبار قرارداد/تصمیم/سند
-
دلیلی نداشتم که صحت استدلال های او را زیر سوال ببرم.
synonyms - مترادف
-
وزن
-
persuasiveness
متقاعد کننده بودن
-
efficacy
اثر
-
cogency
قاطعیت
-
قدرت
-
potency
استحکام - قدرت
-
مشت زدن
-
سالم بودن
-
punch
پایه
-
soundness
منطق
-
قابل قبول بودن
-
logic
اعتبار
-
plausibility
منطقی بودن
-
credibility
عقلانیت
-
reasonableness
ماده
-
rationality
زمینه
-
زور
-
grounds
جاذبه زمین
-
validness
قابلیت دفاع
-
توجیه پذیری
-
gravity
پایداری
-
defensibility
زنده بودن
-
justifiability
باورپذیری
-
sustainability
قابلیت اطمینان
-
viability
اساسی بودن
-
believability
با حسن نیت
-
reliability
اثربخشی
-
substantiality
نفوذ
-
bona fides
-
effectiveness
-
antonyms - متضاد
-
invalidity
بی اعتباری
-
impotence
ناتوانی جنسی
-
incompetence
بی کفایتی
-
ineffectiveness
بی اثر بودن
-
lethargy
بی حالی
-
uselessness
بی فایده بودن
-
weakness
ضعف
-
ineffectuality
ناکارآمدی
-
ineffectualness
ناتوانی
-
inefficiency
بی اهمیتی
-
بیهودگی
-
unimportance
بی نتیجه بودن
-
inadequacy
عدم بهره وری
-
futility
ناموفق بودن
-
inconclusiveness
عجز
-
inefficacy
بیکاری، تنبلی
-
unproductiveness
شکست
-
unsuccessfulness
ناامیدی
-
inability
غیر منطقی بودن
-
idleness
ابهام
-
unproductivity
تنبلی
-
عدم فعالیت
-
powerlessness
بی تفاوتی
-
hopelessness
انرژی
-
illogicality
-
vagueness
-
laziness
-
inactivity
-
apathy
-
enervation