word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
ماضی ساده و ماضی ازراه رفتن
-
to move along by putting one foot in front of the other allowing each foot to touch the ground before lifting the next
حرکت با قرار دادن یک پا در مقابل پای دیگر و اجازه دادن به هر پا قبل از بلند کردن پای دیگر زمین را لمس کند.
-
to go with someone to a particular place for example because you want to protect them from danger or show them the way
برای رفتن با کسی به یک مکان خاص، برای مثال به این دلیل که می خواهید از او در برابر خطر محافظت کنید یا راه را به او نشان دهید
-
یک حیوان مخصوصا سگ را برای پیاده روی بردن
-
کسی که به نظر می رسد شکل انسانی فاجعه، دایره المعارف و غیره است.
-
to not be charged with a crime or to be allowed to leave a court after being found not guilty of a crime
متهم نشدن به جرم، یا اجازه خروج از دادگاه پس از بی گناهی جرم
-
in baseball to receive four balls outside the hitting area and be allowed to go to first base or to throw the ball outside the hitting area four times so that the batter is allowed to go to first base
در بیس بال، دریافت چهار توپ در خارج از منطقه ضربه و اجازه رفتن به پایه اول، یا پرتاب توپ به خارج از منطقه ضربه زدن چهار بار به طوری که ضربه زدن اجازه رفتن به پایه اول را داشته باشد.
-
به دلیل اینکه آنچه می خواهید به شما داده نشده است، ناگهان شغل یا موقعیت دیگری را ترک کنید
-
گذراندن یا برنده شدن در چیزی، مانند امتحان یا بازی، به راحتی
example - مثال
-
I walked home.
راه افتادم خونه
-
گربه ای در بالای حصار راه می رفت.
-
او هر روز صبح دو مایل پیاده تا سرکار می رود.
-
او به او پیشنهاد کرد که به خانه/ایستگاه برود.
-
او هر روز بعد از ظهر سگ را به مدت یک ساعت پیاده روی می کند.
-
یک جفت عینک دیگر را شکستی؟ شما فقط یک فاجعه پیاده روی هستید!
-
اگر پلیس مدرک درستی به دست نیاورد، او راه میرود.
-
اولین ضربات یا از دست دادند یا راه افتادند.
-
او میتوانست بازی بینظیری داشته باشد، با این تفاوت که در اینینگ پایانی ضربهای زد.
-
به کارگران ضروری 650 دلار در هفته پرداخت کنید وگرنه پیاده روی می کنیم.
-
بریتانیا به بروکسل هشدار داد: «واقعی باش یا راه میرویم» همزمان با از سرگیری مذاکرات توافق تجاری برگزیت.
-
بیست درصد تخفیف به من بدهید وگرنه پیاده می روم.
-
او در مصاحبه شرکت خواهد کرد - کار عملاً از قبل از آن اوست.
synonyms - مترادف
-
seen
مشاهده گردید
-
showed
نشان داد
-
shown
نشان داده شده
-
guided
هدایت کرد
-
accompanied
همراه
-
escorted
اسکورت کرد
-
conducted
انجام شده
-
directed
جهت دار
-
leaded
رهبری کرد
-
led
رهبری
-
ushered
آغاز شد
-
steered
هدایت می شود
-
taken
گرفته شده
-
brought
آورده شده
-
chaperoned
همراه شده
-
followed
دنبال کرد
-
shepherded
چوپانی کرد
-
convoyed
کاروان
-
gone with
رفته با
-
marshalledUK
marshalledUK
-
marshaledUS
مارشالد آمریکا
-
attended
حضور داشتند
-
took
گرفت
-
saw
اره
-
companioned
شریک شد
-
partnered
خلبانی کرد
-
piloted
مسیریابی شده است
-
routed
گله شده
-
herded
سفر کرد با
-
travelled with
همراهی کرد
-
kept company
Warning: Undefined array key 30 in /home/iddqdir/public_html/wp-content/themes/hvar_theme/themplates/single.php on line 529