word - لغت
part of speech - بخش گفتار
spell - تلفظ
UK :
US :
family - خانواده
google image
description - توضیح
-
بدتر شدن یا بدتر شدن چیزی
-
روابط بین دو کشور به طور پیوسته بدتر شده است.
-
شرایط برای بسیاری از گروه های اقلیت بدتر شده است.
-
رکود عمیق تر شده است، بدهی کلان ملی افزایش یافته است، وضعیت مردم بدتر شده است.
-
هزینه لباسها و کتابها گزاف میشد و صحنه باند در مدرسه بدتر میشد.
-
این وضعیت با تمایل روی به نوشیدن زیاد در مواقع استرس بدتر شد.
-
هوا در طول شب بدتر شد.
-
در این تاخیر کوتاه، هوا بدتر شده بود.
-
بدتر شدن شرایط اقتصادی
-
worsening economic conditions
رشد شهرها به تنهایی باعث بدتر شدن سریع وضعیت انسانی و مادی آنها شد.
-
سوم، روابط بسیار بد بین ریاست جمهوری و دولت به شدت بدتر شده است.
-
Third the very bad relations between the presidential administration and the government have worsened sharply.
تلاشهای بیسابقه دولت برای کمک، تنها وضعیت اسفناک پناهندگان را بدتر کرده است.
-
30 درصد گفتند که شخص ثالث دولت را بهتر می کند و 23 درصد گفتند که این وضعیت را بدتر می کند.
-
Thirty percent said a third party would make government better and 23 percent said it would worsen the situation.
نوسانات بین عصبانیت و محافظت بیش از حد فقط وضعیت را بدتر می کند.
-
example - مثال
-
وضعیت سیاسی به طور پیوسته بدتر می شود.
-
سلامتی او از آخرین باری که او را دیدیم به طور قابل توجهی بدتر شده است.
-
کمبود کارکنان با شیوع آنفولانزا بدتر شد.
-
این مشکل در ماه های اخیر به طور قابل توجهی بدتر شده است.
-
علائم او از آخرین باری که او را دیدیم به طور قابل توجهی بدتر شده است.
-
با بدتر شدن شرایط اقتصادی می توان انتظار بیکاری بیشتری داشت.
-
با تشدید مشکلات مالی شرکت، چندین مدیر استعفا دادند.
-
ادامه عرضه تسلیحات به منطقه تنها وضعیت را بدتر خواهد کرد.
synonyms - مترادف
-
deteriorate
بدتر شدن
-
کاهش می یابد
-
degenerate
منحط
-
decay
پوسیدگی
-
فرو رفتن
-
regress
پسرفت
-
retrograde
واپسگرا
-
atrophy
آتروفی
-
ebb
فروکش
-
crumble
فرو ریختن
-
devolve
واگذار کردن
-
weaken
تضعیف شود
-
slump
سقوط
-
rot
لیز خوردن
-
کمرنگ شدن
-
wane
قهقرایی
-
retrogress
اسلاید
-
متلاشی شدن
-
disintegrate
سپری شدن
-
lapse
فرود آمدن
-
descend
تنزل دادن
-
degrade
کاهش
-
diminish
خوردگی کند
-
corrode
پایین تر
-
دماغی
-
nosedive
خدشه دار کردن
-
impair
افسرده
-
depress
خسارت
-
به سراشیبی بروید
-
go downhill
-
get worse
antonyms - متضاد
-
بهتر کردن
-
ameliorate
بهبود بخشد
-
meliorate
بهبود بخشید
-
بهبود می یابند
-
mend
بهبودی یافتن
-
کمک
-
ساختن
-
راحتی
-
رشد
-
افزایش دادن
-
بالا بردن
-
بالا آمدن
-
soothe
آرام کردن
-
خوشحال کردن
-
در حال بهبود باشید
-
بهتر
-
درست
-
افزایش دهد
-
amend
اصلاح
-
refine
پالودن
-
کامل
-
enrich
غنی سازی
-
ارتقا دهید
-
upgrade
توسعه دهد
-
تقویت
-
شکوفا شدن
-
flourish
شفا دادن
-
heal
پیش رفتن
-
بهتر شدن
-
بسط دادن
-