boringly
boringly - خسته کننده
adverb - قید
UK :
US :
plainly
به وضوح
blandly
بی مزه
drably
به طرز چشمگیری
drearily
به طرز وحشتناکی
monotonously
یکنواخت
mundanely
دنیوی
dully
مبهوت
insipidly
به طرز احمقانه ای
numbingly
بی حس کننده
uninspiringly
غیر الهام بخش
unremarkably
غیر قابل توجه
vapidly
بیهوده
banally
به طور پیش پا افتاده
routinely
به طور معمول
uninterestingly
غیر جالب
lifelessly
بی جان
lacklusterlyUS
بی درخشش ایالات متحده
unexcitingly
به طور غیر هیجان انگیز
uneventfully
بدون حادثه
lacklustrelyUK
بیدرستی انگلستان
humdrumly
با هیاهو
prosaically
به صورت عروضی
stuffily
خفه کننده
tritely
بی ادبانه
platitudinously
صاف
flatly
رام
tamely
به طرز بی حوصله ای
stodgily
بدون شخصیت
characterlessly
مرگبار
deadly
پیاده
pedestrianly
bravely
دلیرانه
brilliantly
درخشان
colourfullyUK
رنگارنگ انگلستان
colorfullyUS
رنگارنگ ایالات متحده
brightly
روشن
gaily
خوشبخت
gayly
همجنسگرا
joyfully
با خوشحالی
flamboyantly
پر زرق و برق
vividly
به وضوح
showily
نمایشی
flashily
به زیبایی
gaudily