way

base info - اطلاعات اولیه

way - مسیر

noun - اسم

/weɪ/

UK :

/weɪ/

US :

family - خانواده
subway
مترو
midway
میانه راه
way
مسیر
google image
نتیجه جستجوی لغت [way] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I prefer to do things the easy way.


    من ترجیح می دهم کارها را به آسانی انجام دهم.

  • I love him and I think he feels the same way.


    من او را دوست دارم و فکر می کنم او همین احساس را دارد.

  • I'm sure we can find a way to make this work.


    من مطمئن هستم که ما می توانیم راهی برای انجام این کار پیدا کنیم.

  • Using the subway is the only way to avoid the traffic.


    استفاده از مترو تنها راه جلوگیری از ترافیک است.

  • That's no way to speak to your mother!


    اینطوری نمیشه با مادرت حرف زد!

  • I'm not happy with this way of working.


    من از این شیوه کار راضی نیستم.

  • It's not what you say it's the way that you say it.


    این چیزی نیست که شما می گویید، این طوری است که شما آن را می گویید.

  • I hate the way she always criticizes me.


    از اینکه همیشه از من انتقاد می کند متنفرم.

  • I told you we should have done it my way!


    بهت گفتم باید به روش من این کار رو میکردیم!

  • She dresses in the same way as her sister.


    او مانند خواهرش لباس می پوشد.

  • Infectious diseases can be acquired in several ways.


    بیماری های عفونی را می توان از راه های مختلفی به دست آورد.


  • به این ترتیب، می‌توانیم طوفان‌ها را هنگام حرکت در اقیانوس دنبال کنیم.

  • It works in the way you'd expect.


    به روشی که شما انتظار دارید کار می کند.

  • New technology has radically changed the way in which this work is done.


    فن آوری جدید به طور اساسی روش انجام این کار را تغییر داده است.

  • She writes in a way that is easy to understand.


    او طوری می نویسد که به راحتی قابل درک باشد.


  • من به طور کلی آنچه را که می خواهم به هر طریقی به دست می آورم (= به وسیله ای).

  • They grinned at her in a friendly way.


    آنها با حالتی دوستانه به او پوزخند زدند.

  • It was not his way to admit that he had made a mistake.


    این راه او نبود که بپذیرد اشتباه کرده است.

  • Don't worry if she seems quiet—it's just her way.


    نگران نباشید، اگر او ساکت به نظر می رسد - این فقط راه اوست.

  • He was showing off as is the way with adolescent boys.


    او مانند پسران نوجوان خودنمایی می کرد.

  • After ten years I'm used to the strange British ways.


    بعد از ده سال من به روش های عجیب انگلیسی عادت کردم.

  • She always said that the old ways were the best.


    او همیشه می گفت که روش های قدیمی بهترین هستند.


  • راه را از کسی بپرسم

  • Do you know the way?


    راهش رو بلدی؟

  • Can you tell me the way to Leicester Square?


    می‌توانید راه میدان لستر را به من بگویید؟

  • the best/quickest/shortest way from A to B


    بهترین/سریع ترین/کوتاه ترین راه از A تا B

  • We went the long way round.


    راه طولانی را رفتیم.

  • Get out of my way! I'm in a hurry.


    از سر راهم برو کنار! عجله دارم.

  • Riot police with shields were blocking the demonstrators' way.


    پلیس ضد شورش با سپر راه تظاهرکنندگان را مسدود کرده بود.

  • Unfortunately they ran into a snowstorm along the way.


    متأسفانه آنها در طول راه با طوفان برف برخورد کردند.

  • We fought our way through the dense vegetation.


    ما از میان پوشش گیاهی انبوه مبارزه کردیم.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • idleness


    بیکاری، تنبلی

  • inaction


    بی عملی

  • inactivity


    عدم فعالیت

  • dormancy


    خواب

  • inertia


    اینرسی

  • inertness


    بی اثری

  • nonaction


    عدم اقدام

  • disorganisationUK


    سازماندهی بریتانیا

  • disorganizationUS


    بی سازمانی ایالات متحده

  • quiescence


    سکون


  • بی نظمی


  • زنگ تفريح


  • بخش


  • تفاوت


  • واقعیت

  • cog


    چرخ دنده

  • neglect


    بی توجهی

لغت پیشنهادی

judged

لغت پیشنهادی

biennially

لغت پیشنهادی

ALS