several

base info - اطلاعات اولیه

several - چندین

determiner, pronoun - تعیین کننده، ضمیر

/ˈsevrəl/

UK :

/ˈsevrəl/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [several] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Several letters arrived this morning.


    امروز صبح چند نامه رسید.

  • He's written several books about India.


    او چندین کتاب در مورد هند نوشته است.

  • Several more people than usual came to the meeting.


    چند نفر بیشتر از حد معمول به جلسه آمدند.

  • If you're looking for a photo of Alice you'll find several in here.


    اگر به دنبال عکسی از آلیس هستید، چندین عکس را در اینجا پیدا خواهید کرد.

  • Several of the paintings were destroyed in the fire.


    تعدادی از نقاشی ها در آتش سوزی از بین رفتند.

  • I've seen Gone with the Wind several times.


    «بر باد رفته» را چندین بار دیده ام.

  • Several people have complained about the plans.


    چندین نفر از این طرح ها شکایت کرده اند.

  • Several of my friends are learning English.


    چند نفر از دوستانم در حال یادگیری زبان انگلیسی هستند.

  • We are striving to reach an agreement which will satisfy the several interests of the parties concerned.


    ما در تلاش هستیم تا به توافقی برسیم که منافع چند طرف درگیر را برآورده کند.

  • I’ve seen Star Wars several times.


    من جنگ ستارگان را چندین بار دیده ام.

  • Several in the building have complained about the fumes.


    چند نفر در ساختمان از دود شکایت کرده اند.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • few


    تعداد کمی

  • insufficient


    ناکافی


  • محدود


  • مقدار کمی

  • meagerUS


    ناچیز ایالات متحده

  • meagreUK


    meagreUK

  • scarce


    کمیاب

  • insubstantial


    غیر قابل توجه

  • scant


    اندک

  • sparse


    پراکنده

  • deficient


    دارای کمبود

  • exiguous


    مبهم

  • inadequate


    غیر قابل ملاحظه

  • inconsiderable


    فاقد

  • lacking


    حداقل

  • minimal


    گاه به گاه

  • occasional


    به ندرت پیدا می شود

  • scanty


    لاغر

  • seldom found


    شماره گذاری شده


  • حاشیه ای

  • numbered


    قابل اغماض

  • marginal


    غیر قابل تقدیر

  • negligible


    ناچیز

  • inappreciable


    غیر اساسی

  • insignificant


    دست و پا زدن

  • unsubstantial


    کثیف

  • paltry


    میانه


  • piddling


  • measly


  • middling


لغت پیشنهادی

retain

لغت پیشنهادی

approached

لغت پیشنهادی

withhold